صبحانه؛ مساله مشترک ما کارمندان است. بالای 80 درصد, ناشتا پشت میز کارمان می نشینیم. البته کسی تا ظهر گرسنه نمی ماند. هر کسی به روشی یا با جمعی صبحانه اش را میخورد. تعدادی از شرکتها هم هستند که به فکر مشکل پرسنلشان هستند و رسما برنامه صبحانه دارند. کارکنان اگر قبل از ساعت کاری به محل کارشان بیایند می توانند از این برنامه استفاده کنند. نان تازه میگیرند و در کنار سبزی, خیار, گوجه و پنیر می چینند و یک صبحانه درست و حسابی تدارک می بینند. سالها قبل, ما هم تصمیم گرفتیم مثل آنها برنامه رسمی صبحانه برقرار کنیم اما یکی از دوستان, به شدت با این کار مخالفت میکرد. استدلالش این بود, شاید الان همگی از این تصمیم خوشحال شویم ولی باید بدانیم هنگامی سیستمی خودش را مجاز بداند به شکم یا صبحانه افرادش کار داشته باشد, خود را مجار به دخالت در بقیه وجوه کارکنانش مثل فکر و ذهنشان هم خواهد دانست و کم کم میخواهد پس از اینکه دنیایشان را آباد کرد به آخرتشان هم رسیدگی کند و بالاخره به کمتر از اسارتشان رضایت نخواهد داد. ما استدلالش را نپذیرفتیم اما به دلایل دیگری نتوانستیم برنامه صبحانه را پیاده کنیم. گذشت تا اینکه هفته قبل چند نفر از کارکنان یکی از این شرکتها – که در آن صبحانه برقرار بود - به دفتر ما آمدند. همگی کت,شلوار و پیراهن یک شکل و یک رنگ پوشیده بودند, وقتی به شوخی گفتم به سلامتی گروه سرود تشکیل داده اید, جواب دادند شرکت برایشان لباسهای یک فرم و یک رنگ تهیه کرده و مجبور هستند تا همگی لباس متحدالشکل بپوشند. احتمالا مطابق پیش بینی دوست ما آن شرکت تا یکسان کردن آخرت کارکنانش نهضت را ادامه خواهد داد.
Friday, August 29, 2014
Thursday, August 21, 2014
آنچه ما مدیریت مینامیم شامل چیزهایی میشود که کار کردن را برای افراد دشوار میسازند.
سالن جلسات کیپ تا کیپ از مدیر و کارشناس پر میشود,
صندلی های سالن کم می آید, طوری که ناچار می شوند از این وَر و آن وَر صندلی برای دیر
رسیده ها و جا مانده هایِ سرپا مانده, جور
کنند. جلسه ای که قرار بود یک ساعت باشد, لنگان لنگان بعد از یک ساعت تازه رسمیت
پیدا میکند. تقریبا دستور جلسه ای در کار نیست. اگر هم هست کسی به آن وفادار نیست,
هر کس از دری سخنی میگوید. جلسه بعد از سه ساعت به پایان میرسد. جلسات بعدی که
باید سه ساعت قبل- بعد از این جلسه- شروع
میشد با تاخیر سه ساعته شروع میشود. آنها هم مثل جلسه اول هستند و با تاخیر به
پایان میرسند و زنجیروار تاخیرها به هم منتقل میشود. جلسات پایانی به نیمه شب
موکول میشود. فردا هم مثل امروز می شود. این داستان امروز نیست, بلکه دیروز هم
اینگونه بوده است و فردا هم به همین شکل خواهد بود. اصلاح طلب و اصولگرا هم ندارد.
همه در تباه کردن وقت و زمانِ سازمان و کارکنانش شبیه هم عمل میکنند. مدتها بود که
می خواستم متنی تهیه کنم و با استدلال نشان دهم صدمه ای که صنعت نفت از تعداد و
زمان جلسات خورده است از تحریمها نخورده
است. اما دسته بندی مطالب درست جور در نمی آمد تا اینکه امروز مقاله ای با عنوان
"خلوت سازی شرکت" از نشریه اکونیست که ترجمه اش درهفته نامه تجارت فردا منتشر شده است را خواندم. مقاله ای که که خواننده
ایرانی تصور میکند نویسنده اش از عمق سازمانهای ایرانی برخواسته است و راه حل های
ساده و در عین حال موٍثری را برای بهینه
کردن زمان در شرکتها ارائه می کند. مثلا می گوید که شرکت اینتل قانونی تدوین کرد
که تشکیل جلسه بدون هدف شفاف را ممنوع میساخت. شرکت رایانهای چینی لنووا به
کارمندان اختیار میدهد در صورت خروج جلسه از دستور کار آن را متوقف سازند، درست
همانگونه که کارگران خط تولید در شرکت خودروسازی تویوتا حق دارند در صورت بروز
مشکل خط مونتاژ را متوقف کنند. طبق گزارش گروه بین (Bean Group) یک شرکت تولیدکننده موفق
شد با نصف کردن زمان جلسات و رساندن آن به 30 دقیقه و الزام به حضور حداکثر هفت
نفر در جلسه صرفهجویی معادل حذف 200 شغل ایجاد کند.
پیشنهاد میکنم این مقاله را بخوانید و هر جایی
که هستید آنرا به کار ببرید.
http://tejarat.donya-e-eqtesad.com/fa/packagestories/details?service=economy&story=4088c765-e816-449a-8e48-e972297dc1fb
Saturday, August 16, 2014
سرباز زخمی
دوست دیرینهاش در وسط میدان جنگ افتاده بود. میتوانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فراگرفته، حس کند. سنگر آنها توسط تیرهای بیوقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند بیرون برود و خودش را به منطقه مابین سنگر خودی و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود نجات دهد؟
ستوان پاسخ داد: “میتوانی بروی اما من فکر نمیکنم ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر میاندازی.”
حرفهای ستوان را شنید، اما سرباز تصمیم گرفت برود…
به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانههای خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند. ترکشهایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: “من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.”
سرباز گفت: “ولی ارزشش را داشت.”
ستوان پرسید: “منظورت چیست؟ او که مرده!”
سرباز پاسخ داد: “بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت:
مـیدانـسـتـم کـه مـیآیـی!”
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند بیرون برود و خودش را به منطقه مابین سنگر خودی و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود نجات دهد؟
ستوان پاسخ داد: “میتوانی بروی اما من فکر نمیکنم ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر میاندازی.”
حرفهای ستوان را شنید، اما سرباز تصمیم گرفت برود…
به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانههای خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند. ترکشهایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: “من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.”
سرباز گفت: “ولی ارزشش را داشت.”
ستوان پرسید: “منظورت چیست؟ او که مرده!”
سرباز پاسخ داد: “بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت:
مـیدانـسـتـم کـه مـیآیـی!”
همیشه نتیجه مهم نیست. کاری که تو از سر عشق و وظیفه انجام میدهی مهم است.
مهم آن کس یا چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی.
پیروزی یعنی همین!
مهم آن کس یا چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی.
پیروزی یعنی همین!
منبع : در چند وبلاگ خواندم ولی نتوانستم نویسنده یا مترجمش را پیدا کنم.
Friday, August 8, 2014
حق ساده ای برای زنان
هفته گذشته همسر یکی از دوستانم با دختر هفته ساله اش به بانک می رود تا برای اولین پس انداز قُلکی دخترش حساب بانکی باز کند. دختری که سالهاست در تربیت, آموزش و پرورش او تلاشی مضاعف کرده است تا در آینده دخترش بتواند انسانی توانمند برای جامعه و خودش باشد. اما چون نمی دانسته است قوانین بانکی به یک زن اجازه نمیدهد برای فرزندش حساب باز کند بنابراین هرچقدر اصرار میکند پیش چشمان نگران دخترش نتیجه ای نمیگیرد. دوستم از این موضوع ناراحت بود اما بیشتر ناراحتی اش به این دلیل بود که می دید بیشتر آموزشهایش در اولین برخورد دخترش با جامعه رسمی و اداری نقش بر آب شده است. به نظرم این روزها که جدال رسانه ای در مورد "تفکیک جنسیتی" پس از بخشنامه آقای قالیباف به اوج خود رسیده است شاید بهتر باشد توجه جامعه به مسائلی از این دست بیشتر شود, مسائلی که نه "غیرت دینی" آقای قالیباف و رفقایش را بر می انگیزد و نه برطرف کردن انها برای دولت یا نظام هزینه معنوی سنگینی دارد.
Sunday, August 3, 2014
کشاورزی در کویر
این روزها جنگ غزه – به درستی - در رتبه اول اخبار
رادیو و تلویزیون قرار دارد و بعد از آن تحلیل
ها و گزارشهای صنعت خودرو در رتبه دوم قرار میگیرد. تقریبا در همه تحلیلها صنعت
خودرو ایران با صنعت خودرو کره جنوبی مقایسه میشود و مدام بر خودروسازان ایرانی
سرکوفت زده میشود که چرا اینقدر از همکاران کره ای شان عقب افتاده اند. تلویزیون
هم جوی به راه انداخته است که انگار کل صنعت کشور در رتبه های متوسط به بالا قرار
دارند و فقط خودروسازها عقب مانده اند. مثلا صنعت نساجی کشور در قله درخشان منطقه
قرار دارد یا اینکه در صنعت پوشاک یا کفش توانسته ایم صادر کننده برتر منطقه
باشیم. چرا راه دور برویم, صنعت نفت ما سالها قبل از کره یا چین شکل گرفته است ولی
وضعیت تکنولوژی یا ساخت تجهیزات ما در مقایسه با این کشورها تاسف انگیز است. کفش
ملی, کفش بلا, کفش وین, شادان پور یا نساجی کرمانشاه, ایران مرینوس, نخ خمین,
نساجی بروجرود و ... همه از بین رفته اند و شاید نام انها را حتی جوان ترها نشنیده
باشند. واقعیت این است که نمی شود در کویر کشاورزی کرد و تا همین جا هم صنعت خودرو
مردانگی کرده که زمین نخورده است, شاید بهتر باشد برای اینکه به جواب صحیح برسیم به
جای اینکه به صورت کلیشه ای هوندا با ایران ناسیونال را مقایسه کنیم بیاییم کل صنعت
کشور را با مشابه های خارجی شان مقایسه کنیم.
Subscribe to:
Posts (Atom)