حرفهای عادی

Tuesday, December 31, 2013

متخصصان معمولی و کارهای معمولی

هفته گذشته ما عملکرد یک سیستم به نام HIPPS   را آزمایش کردیم. همه کارکردهای آن با موفقیت عمل کرد. این سیستم برای اولین بار در داخل کشور ساخته شده است. مجموعه ما در حدود چهار سال است که بر روی آن کار کرده بود و سه سال زمان برد تا نتایج طراحی, شبیه سازی و محاسبات ما روی کاغذ و کامپیوتر مورد قبول مراجع ذی ربط قرار بگیرد. قطعات این پکیج را از باقیمانده پروژه های دیگر جمع کردیم و تعدادی قطعه را هم در دِل پروژه ای دیگر خرید کردیم . بعد از اینکه کل کالا و قطعات مورد نیاز جور شد  برای مونتاژ کردن این قطعات از یک شرکت سازنده داخلی کمک گرفتیم. بالاخره پکیج آماده شد. دو بار آزمایش عملکردی موفق در حضور همکاران ما و شرکت مونتاژ کننده انجام شد. قرار شد از این پکیج به صورت رسمی و در حضور رسانه ها پرده برداری شده و گزارش آن به رسانه ها و تلویزیون ارسال شود. ما با رسانه ای شدن آن مخالفت کردیم چون علاقه نداشتیم که مردم در مورد این پکیج همانند سایر نوآوریهای که در تلویزیون پخش میشود قضاوت کنند. نوآوریها و موفقیت های که معمولا در آنها اغراق میشود تا نشان دهد دانشمندان جوان کشور با اتکا به دانش داخلی از همه کشورهای دنیا سبقت گرفته اند و کیلومترها از سایر کشورهای همسایه و هم رده جلو افتاده اند. گزارشهایی که می تواند برای مردمی که با علوم و فنون آشنایی زیادی ندارند افتخار ایجاد کند اما برای کسانی که با علوم و فنون آشنایی دارند ایجاد بد بینی در اخبار و توانمندیها میکند. بد بینی ای که باعث میشود این افراد هر نوع ابتکاری را Show off تلقی کنند. این افراد که عموما در صنعت کشور دستی در آتش دارند و بعضا تصمیم گیر یا تصمیم ساز مجموعه صنعتی بزرگی هستند از ترس اینکه هرابتکاری و خلاقیتی – هر چند ساده -  از قانون گزارشهای تلویزیونی پیروی کند (شاید به حق) با هرگونه تکنولوژی یا دانش داخلی مخالفت میکنند.
شاید کل کار جمع آوری اطلاعات , انجام محاسبات و شبیه سازی 6 ماه زمان بُرد اما سه سال وقت صرف کردیم تا افراد تصمیم گیر را قانع کنیم که این پکیج همان عملکردی را می تواند داشته باشد که نمونه های خارجی اش دارند. ما برعکس بقیه بودیم همه تلاش میکنند کارشان با سطح و تکنولوژی بالا  دیده شود ولی ما  سه سال تلاش کردیم کارمان را ساده نشان دهیم و به همه توضیح میدادیم که این پکیج اصلا پیچیدگی ندارد, نه خبری از نانوتکنولوژی بود, نه صحبتی از انرژی هسته ای میشد و نه می خواستیم پهباد یا هواپیمای پهن پیکر بسازیم. کار خیلی ساده بود. پکیجی که شرکتهای خارجی بیش از چهل سال است آنرا میسازنند. بالاخره با لایی کشیدن و جور کردن قطعات آن از پروژه های مختلف کار تمام شد. کاری که حداقل 60 درصد از نمونه خارجی آن ارزانتر تمام شد یعنی هزینه ای در  حدود 400 هزار یورو صرفه جویی گردید. اگر این عدد در تعداد مورد نیاز آن در سال ضرب شود در حدود 15 میلیون یورو صرفه اقتصادی در سال خواهد داشت. کاری که نه پیچیدگی فرستادن میمون به هوا را داشت و نه هزینه های تحقیقاتی آنچنانی نیاز دارد. کشور هم واقعا به آن نیاز دارد. برای پوز زنی با سایر کشورها انجام نمی شود و به راحتی توسط  مهندسان معمولی ( نه نخبگان و دانشمندان) کشور,  به صورت واقعی ( نه خیالی) انجام می گردد. 

Sunday, December 22, 2013

یلدا در خیابان

خیابان تفریبا قفل بود. همه بیرون آمده بودند یا شاید هم داشتند به خانه هایشان می رفتند. همیشه مناسبتها بیرونشان از درونشان داغ تر و گرم تر است. انگار قرار بود شب یلدا اتفاقی بیفتد. کمی با خودم یک و دو کردم بالاخره سرمای بیرون را به ماندن در ترافیک ترجیح دادم. از تاکسی پیدا شدم. پیاده به سمت مقصد راه افتادم. از اینکه سرعت حرکتم از ماشینها بالاتر بود خوشحال بودم و دوست داشتم این پیروزی را به بقیه هم تعریف کنم. از بقیه زودتر رسیدم. زیر نگاه سنگین متصدی کافی شاپ ناچار شدم یک بار چای و یک بار قهوه سفارش بدهم و تنهایی بنوشم تا ناچار نشوم از کافی شاپ بیرون بروم. منتظربودم  تا جمع مان تکمیل شود. یک ساعت طول کشید. بالاخره همه آمدند. با افتخار داستان پیاده روی نیم ساعته را برایشان تعریف کردم. همه آنها کارم را زیر سئوال بردند. یکی از آسیبهایی که پیاده روی در هوای آلوده به قلب و ریه وارد میکند تعریف کرد. یکی دیگر توضیح داد که چگونه راهپیمایی در شیب های نامناسب می تواند به مچ پا  و کمر صدمه وارد کند. آن یکی هم از احتمال  سرما خوردن در هوای سرد و پنی سیلین ها و سرنگهای چینی نگران بود و .... اینقدر استدلال ها منطقی و علمی بود که جوابی برای حرفهایشان پیدا نکردم. ناگزیر شدم حرفهایشان را با سکوت بپذیرم.

ملاقات که تمام شد آنها سوار ماشین هایشان شدند. من هم پیاده راه افتادم. حدس میزنم با این ناپرهیزی های بهداشتی که دارم بالاخره یک بلایی سرم خواهد آمد.

Saturday, December 21, 2013

بودجه های غیر ضروری

برای رفتن از خانه تا محل کار دو مسیر را می توانم انتخاب کنم. اگر قبل از ساعت 7:45 دقیقه از خانه خارج شوم مسیر خیابان ولی عصر - به سمت شمال- بهتر است و در کمتر از 7 دقیقه به مقصد می رسم. اگر بعد از این ساعت باشد بهتر است که مدرس را به سمت جنوب بروم بعد حقانی شرق را انتخاب کنم بعد وارد مدرس شده و به سمت شمال حرکت کنم. در این حالت نزدیک 25 دقیقه برای رسیدن به مقصد زمان نیاز است. علت اینکه مسیر خیابان ولی عصر بعد از ساعت 7:45 گزینه مناسبی نیست این است که در این ساعت دهها اتوبوس پشت سر هم تا تقاطع نیایش با ولی عصر قطار میشوند تا هزاران کارمند صدا و سیما را به محل کارشان برسانند و ترافیک اتوبوسها می تواند مسیر ما را تا یک ساعت طولانی کند. البته فقط این اتوبوسها کارکنان صدا و سیما را به محل کارشان نمی رسانند بلکه علاوه بر آن صدها تََن هم با اتومبیل شخصی به جام جم می آیند. مجموعه اصلی صدا و سیما بالاتر از پارک ملت, نزدیک پُل پارک وی قرار دارد. این مجموعه بزرگ به همراه دهها ساختمان صدا و سیما در تهران و مراکز استانها شاکله صدا و سیمای کشور را تشکیل می دهند که در آن هزاران تَن مشغول تهیه, ساخت و پخش برنامه های مختلف تلویزیونی هستند تا به اهدافی که برایشان ترسیم شده است دست یابند اما بنا به آماری که خود این سازمان منتشر میکند موفقیت های آن در مقابل هزینه هایش بسیار ناچیز است. برای مثال تعداد بینندگان شبکه ماهواره ای  manoto از بینندگان تلویزیون ملی بیشتر است. کارکنان جوان و عموما غیر حرفه ای شبکه manoto در یک ساختمان دو طبقه مشغول کار هستند و احتمالا هزینه های آن به یک هزارم هزینه های صدا و سیما هم نخواهد رسید. این شبکه به عنوان یک موسسه خصوصی نه تنها کمک هزینه ای رسمی دریافت  نمیکند بلکه موظف است تا از محل درآمدهایش مبلغی را به عنوان مالیات به دولت انگلیس بپردازد اما در ایران صدا و سیما نه تنها مالیاتی به دولت پرداخت نمیکند بلکه هر سال از محل درآمدهای کشور بخشی نیز برای هزینه های آن در نظر گرفته میشود.در سال جاری علی رغم اینکه دولت با کاهش شدید درآمدها در سال آینده مواجه است مبلغ 967 میلیارد تومان  برای صدا و سیما تخصیص داده است. هیچ یک از نمایندگان مجلس نیز به این موضوع اعتراضی نکرده اند حتی تعدادی هم هستند که خواستار افزایش بودجه این نهاد شده اند. نهادی که علاوه بر این بودجه درآمدهای کلانی بابت حق انحصاری پخش تبلیغات تلویزیونی کسب میکند. کاش نمایندگان مجلس که این روزها در اعتراض به کاهش بودجه استانشان استعفای نمایشی میدهند برای اینکه نشان دهند چه میزان در اعتراضشان جدی هستند پیشنهاد می دادند بخشی از کمبود اعتبارات استانشان از محل اعتبارات صدا و سیما یا نهادهای فرهنگی مشابه با آن که بازدهی پایینی دارند جبران گردد.

Wednesday, December 18, 2013

عادت فرمانبری

دوره سربازی من دو بخش داشت. بخش اول حدود سه ماه آموزشی در پادگان قلعه مرغی تهران بود. بخش دوم هم مربوط به  16 ماهی بود که در شرکت نفت به صورت امریه خدمت کردم. به نظرم دوره سربازی من در واقع همان سه ماه آموزشی بود. شاید در این دوره دوستان خوبی پیدا کردم و خاطرات به یاد ماندنی در ذهنم به یادگار ماند اما سختی های آن را هم نمی توانم فراموش کنم. همیشه در آن مدت با خودم فکر میکردم که چرا مربیان آموزشی اینقدر ما سربازان را اذیت میکنند. یک لحظه نمی گذارند به حال خودمان باشیم. همیشه در حال دستور دادن و تنبیه کردن هستند. انگار یک مرضی داشتند که با "بشین و پاشو" رفتن ما آرام میگرفت. جرات هم نداشتیم از آنها در باره این همه دستورات جور و واجوری که با دلیل و بی دلیل میدادند بپرسیم. ارتش "چرا؟"  نداشت. راستش را بخواهید از تنبیه نمی ترسیدم ولی فکر اینکه همقطارانم به خاطر و خطای من تنبیه شوند باعث میشد هوس هرگونه سئوال و نافرمانی را از سرم بیرون کنم چون در ارتش "تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر" بود و هست. بلاخره آموزشی تمام شد و مطابق برنامه برای ادامه خدمت سربازی  به شرکت نفت معرفی شدم. در آنجا من را به منطقه غرب فرستاند. منطقه ای در مرز عراق  که میادین مین  در آن بخش هنوز پاکسازی نشده بود و هنوز هم پاکسازی نشده است. ما هم ناچار بودیم برای اینکه به مناطق پاکسازی نشده تردد کنیم از ارتش کمک و مجوز بگیریم. آن موقع لشگر 21 حمزه ارتش در منطقه مستقر بود. ارتباط مداوم ما با آنها باعث شد که با بعضی از فرماندهانشان آشنا شوم. یک روز که برای کاری به  پادگان رفته بودم یک سروان سخت گیر مشغول تمرین و تنبیه سربازان بود. بعد از مدتی ادامه کارش را به گروهبانی سپرد و به جمع ما ملحق شد. آنها نمیدانستند که من هم سرباز هستم. پس ارتش برای من اینبار می توانست "چرا؟" داشته باشد. از جناب سروان سئوالی  را که از دوره آموزشی در ذهن داشتم پرسیدم. جناب سروان فلسفه تمام اعمال نظامیان اعم از سیاسی, اقتصادی, اجتماعی, فرهنگی و .... را بدون اینکه بخواهد در جوابش توضیح داد و گفت:  نوع دستورهای که هر لحظه به سربازان داده میشود خیلی اهمیت ندارد بلکه مهم است که سربازان بدون تعلل و "چرا؟" آنرا اجرا کنند و این امر و نهی ها و دستورهای پی در پی کمک میکند مغز و گوش سربازان به شنیدن و اجرای  دستورات بدون توجه به ماهیت آن عادت کنند تا اگر جنگی اتفاق افتاد سربازان تابع و فرمان بردار بدون چون و چرای فرمانده خود باشند به گونه ای که اگر فرمانده دستور داد که همه سربازان بر روی مین بروند آنها بدون کوچک ترین مقاومتی دستور را اجرا کنند و حتی فکر استنکاف از دستور به مخیله شان هم خطور نکند.

Monday, December 16, 2013

مالیات ناب آمریکایی

همه می دانند. من هم میدانستم میلیونها نفر در جهان هستند که می خواهند در قالب لاتاری, تحصیل, سرمایه داری و ... به آمریکا مهاجرت کرده و تابعیت آن کشور را اخذ کنند اما نمی دانستم عکس این داستان هم وجود دارد و تعدادی از مردم آمریکا هم هستند که دوست دارند تابعیت کشورشان را ترک کنند اما امروز از شبکه های مختلف رادیو و تلویزیون ایران به کّرات شنیدم درخواست تغییر تابعیت آمریکایها در سال جاری میلادی به یک موج (!) تبدیل شده است به گونه ای که امسال 1100  آمریکایی به دلیل سیاستهای ظالمانه مالیاتی کشور آمریکا ترجیح داده اند  تابعیت کشورشان را لغو کنند. واقعا این سیاستهای مالیاتی آمریکا چگونه است که اینقدر آمریکاییها را ذله کرده است. من خیلی از سیاستهای اقتصادی آمریکا سر در نمی آورم. از سیاستهای مالیاتی دیگر کشورها هم چیزی نمی دانم ولی چند روز پیش وبلاگی را خواندم که نویسنده آن یک دانش آموخته اقتصاد است و در خصوص درآمدهای مالیاتی آمریکا که دفتر بودجه کنگره منتشر کرده است توضیح مختصری داده بود که من عینا متن آنرا به همراه لینکش در اینجا بازنشر میکنم تا راحت بتوان قضاوت کرد سیاستهای مالیاتی آمریکا منصفانه است یا سیاستهای مالیاتی کشورما منطقی است. در کشور ما بیشترین میزان تحقق درآمدهای مالیاتی مربوط به قشری است که اصطلاحا "حقوق بگیر" نامیده میشوند در حالی که دلالان اقتصادی و میلیاردرهای غیر مولّد ایرانی با حساب سازی به راحتی می توانند از پرداخت مالیات فرار کنند.....

« ... اول اینکه این کلمه بیستک من درآوردی است ( یعنی که من این کلمه را ساخته ام.). بیستک مثل دهک است. بیستک اول، فقیرترین بیست درصد ِ درآمدی جامعه و بیستک پنجم آن بیست درصدی از جمعیت است که بیشترین درآمد را دارد. چند روز پیش سی بی او، که دفتر بودجه کنگره امریکا و موسسه بسیار معتبری است سهم بیستک های درآمدی را در پرداخت مالیات بر روی درآمد در سال 2010 منتشر کرده است.، که عبارتست از:

بیستک با کمترین درآمد:      -6.2%. به عدد منفی توجه شود.
بیستک دوم درآمدی:          -2.9 %   باز هم عدد منفی است.
بیستک میانه درآمدی:      2.9%    که این یکی مثبت است.
بیستک چهارم درآمدی:   13.3%   از کل مالیات درآمدی و  
بیستک پنجم درآمدی:  92.9 % از مالیات درآمدی را می پردازد.

به عبارتی دو بیستک بالا در حدود 106% کل مالیات بر درآمد را در آمریکا می پردازند.
بیستک اول به طور متوسط 8100 دلار مالیات دریافت کرده (نپرداخته بلکه دریافت کرده است).
البته این آمار مربوط به مالیات بر درآمد فردی است .

پ.ن. یکی از دوستان پیشنهاد داده است که به جای استفاده از بیستک از پنجک باید استفاده شود.  من بیستک را به تبعیت از دهک استفاده کردم، که هم ده درصد است هم یک دهم. مشکل این است که بیستک، بیست درصد است و یک پنجم. و پنجک، یک پنجم است و بیست درصد. ولی در مجموع عبارت پنجک درستتر به نظر می رسد.»

Wednesday, December 4, 2013

مفتی ها

سالها پیش شرکت نفت یک مدیر داشت که من خیلی از او خوشم می آمد, دکتری اقتصاد داشت و بعد از اینکه از وزارت نفت کنار گذاشته شد در دانشگاههای شریف, شهید بهشتی و تهران مشغول تدریس شد. رئیس هیات مدیره شرکت ما بود و در بعضی جلسات ایشان را می دیدیم. دو تیکه کلام داشت که معمولا در هر جلسه آن دو را تکرار میکرد, اول اینکه می گفت : « در دوره جنگ نماینده نخست وزیر ( میر حسین) در وزارت نفت بوده است» و دوم اینکه میگفت: « بزرگترین مشکل من این هست که من می فهمم(!) و البته بزرگترین مشکل شما هم این هست که باز من می فهمم....». یک روز ایشان از مجموعه ما بازدیدی داشت.  ما در طبقه سوم  در یک سالن بزرگ که چند میز کار قدیمی در اطراف آن چیده شده بود کار میکردیم. مدیر ما تک تک ماها را به آقای دکتر معرفی میکرد و ایشان هم چند سئوال در مورد تحصیلات, تخصص و کارمان می پرسید و سراغ نفر بعدی میرفت. یکی از همکاران ما که تخصص ویژه ای در "به دست آوردن دل مدیران داشت" سریع از شگرد همیشگی اش استفاده کرد, شگردی که استادش بود و همیشه جواب می گرفت, رَد خور نداشت. از این شگرد کلی هم امتیاز به دست آورده بود, شگردی که آن موقع و اکنون هم ندیده ام مدیری بتواند در مقابل آن مقاومت کند. دل هر مدیری را میتوانید با این روش به دست بیاورید. اصولگرا و اصلاح طلب ندارد. هزینه اش هم زیاد نیست. این دوست ما فهمیده بود مدیران و البته مردم ما عاشق سخنرانی هستند. اگر موضوع سخنرانی "مدیریت  یک چیزی" باشد و بشود در دانشگاهی و در جمع دانشجویان آن را جور کرد که دیگر نورعلی نور میشود.  با این روش می توان بدون اینکه شائبه پاچه خواری بوجود بیاید دلی گرانقیمت را به دست آورد. اما ظاهرا این بار اشتباه گرفته بود. آقای دکتر برای سخنرانی در همایش "مدیریت" پروژه های انرژی در دانشگاه پلی تکنیک درخواست پول کرد!!! دوست ما با تعجب پرسید: آقای دکتر جدی می فرمایید؟ ایشان به سمت ما برگشت و وقتی تعجب همه ما را دید پاسخ داد: « من آدمی نیستم که مفتی سخنرانی کنم. اگر کسی مفتی حرف بزند قطعا حرفی نخواهد زد که به درد کسی بخورد. چون من نمی توانم مثل خیلی ها حرفهای الکی بزنم و باید برای یک ساعت سخنرانی حداقل 30 ساعت وقت بگذارم. هزینه این وقتم را می گیرم. به شما هم توصیه میکنم که اگر هدفتان افزایش سطح علمی همایش است سراغ آدمهای بروید که برای وقتشان ارزش قائل هستند و اگر برای چیزهای دیگر همایش راه انداخته اید که دیگر سراغ امثال من نیایید...»