حرفهای عادی

Tuesday, April 30, 2013

200 تومنی

امروز تو شرکت "روزنامه ایران" داشتیم, نه اینکه خدای ناکرده خودم خریده باشمش,نه؛ خیلی وقته که "روزنامه ایران" رو نمی خونم حتی اگه مفت باشه, نه اینکه نمی خوام,بلکه نمی تونم بخونمش, خیلی هم تلاش کرده ام ولی نشده, مثلا چند بار که تو هواپیما بیکار بودم و تنها روزنامه ای که در اختیار مسافران قرار داشت, همین روزنامه بود ولی ترجیح دادم چند بار برگه امنیت پرواز که مقابل صندلی مسافرا میزارن رو بخونم اما این روزنامه رو حتی ورق نزنم ؛ این بار رضا این روزنامه رو آورده بود؛ رضا خوره هر چی مجله سینمایی و ورزشیه, بیشترشون رو میخره و می خونه, اما اهل روزنامه نیست,اونم روزنامه ایران!! از نگاه ما فهمید که تعجب کردیم, تعریف کرد که رفته از سوپرمارکت سر کوچهِ شرکت یه آدمس دایتی به قیمت 800 تومن خریده و به سوپرمارکتیه 1000 تومان داده, اونم پول خُرد نداشته, بهمش گفته: « برو یه دونه "روزنامه ایران" از سبد روزنامه ها بردار, تنها چیزِ 200 تومانی مغازه ما که تو این سالها قیمتش ثابت مونده, همین روزنامه ایرانه....»

Saturday, April 27, 2013

بدترین فریب

بدترین نوع فریب، فریب مردم فرو‌دست جامعه است. فرودستان دارایی و ثروت ندارند که به واسطه از دست دادن‌شان غصه بخورند. فریب آنها، فریب باور آنهاست. فریب اعتماد آنهاست. من هیچ‌گاه درصدد فریب آنها نبوده‌ام. .....

برگرفته از  گفت وگوی محمد یونس تنها اقتصاددان برنده نوبل صلح با هفته نامه تجارت فردا

Wednesday, April 24, 2013

شعار

تو عسلویه یه تابلوی بزرگی زده بودند که روش نوشته شده بود : « ایمنی شعار نیست, شعور است.» که ظاهرا یکی از مدیرای ما از این جمله خیلی خوشش اومده بود و  در مورد هر موضوعی که میخواست حرف بزنه از این جمله استفاده میکرد و به جای کلمه "ایمنی" کلمه مورد بحث رو قرار میداد, مثلا در مورد "کارمهندسی" می گفت :« مهندسی شعار نیست, شعور است.» یه بار ایشون در مورد انتخابات و  شعارهای انتخاباتی سخرانی میکرد و طبق معمول از جمله طلایی و مورد علاقه اش استفاده کرد و با افتخار گفت :« آقایان, شعار شعار نیست, شعور است.» تعدادی از حضار خندیدند ولی ایشون کوتاه نیومد و دوباره جمله رو گفت و تاکید کرد که واقعا شعار نیاز به شعور دارد ولی ما ول کن معامله نبودیم و تا سالها به این جمله اش میخندیدم تا اینکه سالها گذشت و ما با چشم خود دیدیم که  شعارهای پوپولیستی و عوامفریبانه چه جور جای شعورهای انتخاباتی رو گرفت و حالا هم احتمالا همه کاندیداهای ریاست جمهوری  فهمیدن که شعارهای اقتصادی و اجتماعی برپایه اصول علمی و کارشناسی نمی تونه براشون رای داشته باشه ناچار میشن که  شعارهای عوام  فریبانه درست کنن ولی مشکل اینجاست که تو این سالها هرچی شعار عوامفریبانه بوده, استفاده شده و ته کشیده و دیگه نمیشه با اتکا به شعارهای سنتی عامیانه قبلی رای جمع کرد و باید تو این کار خلاقیت و نو آوری به خرج داد و حرفهایی زد که تا حالا امتحانش رو پس نداده و یا نخ نما نشده باشه وگرنه به ضدش تبدیل میشه, مثلا دیگه نمیشه از جوانها یا زنها گفت, یا اینکه دیگه نیمشه با وعده دادن پول نقد و هدفمندی یارانه ها رای جمع کرد و باید به موضوعات بکری  توجه کرد, مثلا میشه رو "مدت سربازی و معافیت " یا توان و ارتباط با "اجنه و جن گیران " مانور داد...

Monday, April 22, 2013

دغدغه سیاسی


بعضی حسابگرهای ماهری هستند, مخصوصا تو مسائل سیاسی, مثلا یکی از همکارای ما نشسته یه 2 ساعتی وقت گذاشته و با روشهای عددی و فاکتوریل به این نتیجه رسیده که اگه انتخابات با این 20 کاندیدای فعلی بخواد برگزار بشه و تلویزیون هم بخواد مثل سابق بین کاندیداها مناظره برگزار  کنه باید 190 تا مناظره  تو 10 روز مجاز انتخابات پخش کنه که  به عبارتی  میشه هر روز 19 مناظره .....
دغدغه های دارن دوستای ما!!!

Sunday, April 21, 2013

فراموشی

بنده خدا احمدی نژاد!!! این روزا دلم براش خیلی میسوزه, نه این که خدای ناکرده بهش رای دادم و یا حتی ازش خوشم میاد, نه!!! اتفاقا خیلی هم با کاراش مشکل داشتم ولی نامردی هم باید حدی داشته باشه, درسته دنیا دار مکافاته ولی نه دیگه اینجوری, همه دوستاش که تا دیروز همه کاراش رو تایید میکردند, براش بَه بَه و چَه چَه میکردند, از هر حرکتش حماسه می ساختند و برای حرکت بعدیش تشویقش میکردند طوری افتادن به جونش که انگار ما بودیم که صد در صد تاییدش میکردیم و در حد "اولیا الله" بالا می بردیمش و براش "صلی علی محمد/ بوی رجایی( یا چیزای دیگه) خوش آمد" می سرودیم؛ حالا هم اینقدر آش رو شور کردند و تو همه برنامه های شبکه های مختلف صدا و سیما دارن کاراش رو زیر سئوال میبرند, فقط کم مونده تو نماز جمعه ها شعار " هر کی بیسواده/ با احمدی نژاده" رو بِگن؛ کمی انصاف داشته باشید و فراموش نکنید که زمانی "همه با هم بودید" 

Saturday, April 20, 2013

نماینده ها

اگه حسین رضا زاده, پروین احمدی نژاد, الهه رضایی, آرش میر اسماعیلی, حدادیان و ... به عنوان نماینده مردم تهران برای شورای شهر انتخاب بشن, خیلی عجیب نیست؛ چون استالین با قد 163 و خروشچف با قد 161 به مدت 40 سال بر مردم روسیه با متوسط قد 171 سانتیمتر حکومت کردند. 

Friday, April 19, 2013

انسانیت

سر ظهر رفتم از یه سوپرمارکت آب بخرم, منتظر بودم تا نوبتم برسه تا حساب کنم, از پشت پنجره یه پیرزن با پشتی خمیده, خالکوبی آبی بر صورت و دستان چروکیده, زنبیل قرمزی به دست که چادر سنتی زنهای کردی به سر داشت  توجه ام رو جلب کرد؛ پیرزن میخواست یه تاکسی بگیره و به هر ماشینی که میدید دست تکون میداد تا نگهداره ولی ماشینها توجهی نمیکردند و میرفتند تا اینکه یه پورشه پانامرا نگه داشت, یه خانم شیک ازش اومد پایین و کمی با پیرزن حرف زد, بعد زنبیل پیرزن رو گرفت گذاشت صندوق عقب ماشین و دستش رو گرفت و سوارش کرد و رفت....

Thursday, April 18, 2013

سراب برنامه ای

اتاقهای ما تو خوابگاه کوچیک بود و برای اینکه تخت خوابها فضای کمتری اشغال کنه معمولا یکی, دو تا از تختها رو دو طبقه میکردیم و من همیشه تخت طبقه دوم رو انتخاب میکردم تا هم اتاقی ها یا مهمونهامون نتونن رو تخت من بشینن و یا بخوابن و به این دلیل ملحفه های سفیدی که رو تشکم می کشیدم همیشه تمیز بود, من این بخش از اتاق رو خیلی دوست داشتم و تنها قسمتی بود که درِش احساس مالکیت میکردم و تا جایی که میشد ازش پایین نمی اومدم, بعضی وقتا هم  که بچه ها برای تصمیمی تو اتاق ما جمع میشدند و تو فضای کوچیک اتاق جا برا نشستن نبود من زود می پریدم رو تخت و به بالش بزرگم تکیه میدادم و پاهام رو دراز میکردم  و به این فُرمت تو جلسه شرکت میکردم, یه بار از این جلسات پر جمعیت تو اتاق ما تشکیل شده بود تا برنامه های ائتلافی رو که تو انتخابات اولین دوره شورای صنفی دانشکده تشکیل داده بودیم رو تدوین کنیم, بعد از کلی بحث و بررسی برنامه ها و شعارها مشخص شد و قرار شد که یه اسم مناسب هم برای ائتلاف انتخاب کنیم, اون موقع هم بحث " اندیشه ", "خرداد", " جامعه مدنی", "مردمسالاری ", " دموکراسی", "قانون" و ... خیلی مُد بود و همه بچه ها اسامی با ترکیبات مختلف از واژه های بالای رو پیشنهاد میدادند, من هم همینجوری که به بالش لَم داده و پاهام رو دراز کرده بودم, گفتم: اسم که حتما نباید مفهوم داشته باشه, دانشجوها دیگه از این اسمها خسته شدن و  باید یه خُرده نوآوری کنیم و بعد به پنجره کنار شوفاژ و اشیایی که رو لبه اش بود اشاره کردم و گفتم مثلا می تونیم اسمش رو بزاریم پنجره, شونه, شوفاژ, خودکار,  قلم , آیینه .....که یهو یکی از بچه ها پرید تو حرفم و گفت : صبر کن, یه بار دیگه تکرار کن چی گفتی؟ دوباره تکرار کردم و اون با ذوق و شوق گفت: آفرین این دوتای آخری چه ترکیبی زیبای شده, "آیینه و قلم"  و اینجوری اسم ائتلاف ما شد "آیینه و قلم" و از فرداش دوست و دشمن شروع کردند  تفسیرهای پُر مغز!! و فلسفی از این اسم ارائه دادند, طوری که ما خودمان هم داشت کم کم باورمان میشد که بله ما هم یه پا اندیشمند و فیلسوف بودیم و خودمان خبر نداشتیم, الان هم که شعار این آقایان "زنده بهار" شده, هر روز تفاسیر عجیب و غریبی از تریبونها, مقاله ها و آدمهای مختلف میشنویم و می خونیم ولی من مطمئنم که یک آدم رندی تو شرایطی مثل شرایط اتاق ما نشسته و این شعار بی معنی و مفهوم رو درست کرده و کل کشور و جریانات رو گذاشته سر کار و الان هم نشسته از این که می بینه با کمترین هزینه این همه آدم و تریبون رو به بازی گرفته لذت میبره و حال میکنه چه راحت تیرهای مخالفانشان به سمت سراب شلیک میشود؛ احتمالا چند روز دیگه هم یه شعار درست میکنن تو مایه های "بلبلان ترانه خوان شده اند"؛ بله اصولا یکی از راحت ترین راهها برا فرار از پاسخگویی یا دادن برنامه اینه که خودتون رو به کوچه علی چپ بزنید و حرفهای بی ربط و معنی بگید, بعدا هم کسی نمی تونن یقه تون رو بگیره که مثلا چرا بهار زنده نماند!!! ولی چیزهای دیگه که حساب و کتاب داره اصلا خوب نیست شعارتون باشه چون گیر می افتید, مثلا آمار اشتغال و تورم رو هرکی میتونه هر لحظه بیاد و به رُخ تون بکشه و اعصابتون رو خراب کنه ...

Tuesday, April 16, 2013

بی طرفی

انگار دیروز بود که جرج بوش بعد از حادثه 11 سپتامبر بر روی خرابه های برجهای دوقلو در میان آتشنشانان و نیروهای امدادی در باره مبارزه با تروریسم گفت : «در این مبارزه کسانی که با ما نیستند بر علیه ما هستند» احساس کردم این جمله برام خیلی آشناست و سالها بود که می خواستم این جمله رو بسازم ولی نمی تونستم بسازمش؛ زمانی که مادر, پدر, معلم, مدیر مدرسه, معاون دانشگاه سرزنشم میکردند و با عتاب بهم میگفتن: «به تو چه؟» که "مربوطه " اش به قرینه معنوی حذف میشد و من هر چه تلاش میکردم به آنها حالی کنم که خودتان به من یاد دادید که دنیایی که توش زندگی میکنیم صحنه نزاعی دائمی بین "خیر و شر", "خوب و بد", "فرشتگان و شیطان", "حق و باطل" و .... است و اگر در نزاع بین" حق و باطل" بی طرف باشیم از جُندالله  به  جُندالشیطان پیوسته ایم!!! ولی کو گوش شنوا؟ خوشبختانه ( شاید هم بد بختانه) آموزشها آنقدر قوی بود که هیچگاه "بی طرف" یا " مرضیه الطرف" نباشم و البته از آدمهای بی طرف هم فاصله میگرفتم و به ریسمان پوسیده تشبیه اشان میکردم, در دانشگاه معرکه ای نبود که وسطش نبودم, در فوتبال کُری میخوندم و طرفدار دو آتشه علی پروین بودم, در سیاست همیشه موضع داشتم, در رای گیریهای نود پیامک میدادم, در محل کار یک ماشین اداریِ صرف نبودم, خلاصه همیشه "با کسی یا کسانی" بر علیه "کسی یا کسانی" دیگر بودم, همیشه هم اولش با خودم میگفتم: «به تو چه؟» ولی نمیشد که نمیشد بی طرف بود....

Sunday, April 14, 2013

آرامش

حالا که بحث انتخابات ریاست جمهوری داغ شده, اگر فرض کنیم که من هم به جمع کسانی که "احساس وظیفه" کرده اند, پیوسته باشم و بخوام برنامه های انتخاباتیم رو بگم قطعا این جمله واتسلاو هاول رئیس جمهور فقید کشور چک رو اولویت اول برنامه هام قرار میدادم که گفت: : « من می خواهم کشورم را از تیتر اول رسانه های دنیا به تیتر دوم تبدیل کنم. ما برای پیشرفت کشور به آرامش و کار نیازمندیم......» این تیتر دوم همانی است که امروزه، بلکه سال هاست در سویس و فنلاند جریان دارد و هیچکس نمی داند رییس جمهور این کشورها چه کسی است, اینکه هر جای دنیا برویم همه رئیس جمهور ما را بشناسند و یا در فلان کشور آفریقایی, به دلیل علاقه زیادشان به ما!!! نام  نوزاد  تازه متولد شده اشان را به نام رئیس جمهور ما نامگذاری کنند, هر روز تیتر یک یاهو و خبرگزاریهای دنیا باشیم افتخارات کاذبی هستند که نه تنها به پیشرفت کشور کمک نمیکند بلکه تبدیل به عاملی بازدارنده خواهند شد, پس مهمترین اولویت ما  "آرامش" و "خروج از حاشیه " خواهد بود و تلاش خواهد شد که پله پله کشور از تیتر یک خبرهای دنیا به تیترهای پایین تر آورده شود ....
( تکبیر)

Thursday, April 11, 2013

مهارتِ انشاء

به دلیل فضای کاری که توش هستم مصاحبه های استخدامی زیادی دیدم, بعضی مصاحبه کننده ها طوری سئوال و جواب میکنن که انگار مصاحبه شونده را می خوان استخدام کنن تا براشون هسته اتم بشکافه, سئوالاتی با ریزترین جزئیات که مطمئن بودم خودشون هم جوابش را نمیدونن و اگر مصاحبه شونده کمی اعتماد به نفس می داشت و با قاطعیت جواب میداد, می تونست هر جوابی رو به خورد مصاحبه گرش بده, شاید دلیل این همه ریز شدن به این علته که عموما هر مدرکی در کشور ما خریدنی است وگرنه با دیدن نمرات, گواهینامه و تاییدیه های که هر کس ارائه میده می تونیم به میزان دانش و توان علمی اش پی ببریم, اما این مدارک هر چیزی رو نشون بده یه چیز رو نشون نمیده که معمولا در مصاحبه هم فراموش میشه و یا اصلا توجه ای بهش نمیشه و اون اینه که "اصلا این آدم  میتونه معلومات و دانشش رو ارائه بده " و ساده ترین روش برای ارزیابی این توانمندی "تهیه گزارش یا نگارش نامه " است, که متاسفانه درصد بالای از ما در این زمینه ضعیف هستیم, به طوری که توان جمع آوری, دسته بندی, شماره گذاری, نتیجه گیری مطالب رو به صورت منطقی و با ادبیات صحیح رو نداریم و تو این نوع آزمون دچار مشکل میشیم و شاید بشه گفت "خواندن, شنیدن و نوشتن" جزء سخت ترین کارهای جامعه ما هست و درصد بالایی از افراد تحصیل کرده این مهارت رو بَلد نیستند, یعنی خوب نمی خونن و نمیشنون, پس درست نمی فهنمد و مطالبی رو که به صورت ناقص از موضوع برداشت کرده اند رو  با ضعفی هم که در نوشتن دارند به صورت نامفهوم انتقال میدن و یا به صورت یادداشت – اگه یادداشتی وجود داشته باشه-  نگه میدارن, به همین دلیل من به جای مصاحبه علمی و فنی یه مساله کوتاه خدماتی که هر جایی می تونه اتفاق بیفته ( مثلا نیاز به راننده در پایان وقت اداری)  رو تشریح میکنم و از مصاحبه شونده می خوام که این مشکل رو تو یه گزارش چند خطی بنویسه و بعد تو گزارشش از مسئول فرضی مربوطه درخواست کنه این مشکل (مثلا نیاز به راننده یا نیروی خدماتی) رو حل کنه ولی معمولا مصاحبه شونده ها – علی رغم تحصیلات بالا از دانشگاههای معتبر- بعد از گذشت زمان طولانی قادر به تهیه یک درخواست اداری ساده نمی شوند و این وقتا یاد نتیجه گیری یکی از دوستام که برای ادامه تحصیل به یکی از دانشگاهای سطح اول غربی رفته می افتم که در جواب پرسش های من-  طبق روال  سایر هم وطنانی که موفق به رفتن نشده اند – درباره تفاوت اینجا و اونجا مخصوصا تفاوت نحوه آموزش و کار پاسخ داد: خیالت رو راحت کنم اینجا( غرب)  30 درصد وقت و انرژی به بحث علمی, فنی یا کاری اختصاص داره و 70 درصد بقیه اش به نحوه تهیه گزارش, جمع آوری مدارک و ارائه مطالب اختصاص داره و تو دانشگاهها بیشتر از همه چیز تلاش میکنن "مهارت ارائه,نگهداری و انفقال دانسته ها" رو آموزش بدند...

Wednesday, April 10, 2013

جنتی , جنتی/ ما داریم می آییم

دیشب مشغول نصب و امتحان اپلیکیشن های اندرویدی رو گوشی موبایلم بودم و به همین دلیل دیر خوابیدم, صبح که صدای زنگ موبایل رو شنیدم هنوز خستگی از تنم خارج نشده بود و احساس کردم به خواب بیشتری نیاز دارم؛ این بود که به چند تا از همکاران و بچه های شرکتsms   فرستادم و بهشون اطلاع دادم که 2 ساعت دیرتر به سر کار میرم؛ بعدش تا ساعت 9.5 خوابیدم و وقتی که بیدار شدم با حوصله صبحانه رو آماده کردم و شیر روی شعله کوچک گاز گذاشتم و زیرش رو کم کردم تا فرصت داشته باشم قبل از سَر رفتن شیر یه دوش کوچولو بگیرم؛ زیر دوش بودم که متوجه یکی از "خوش بختی های" بزرگ زندگیم شدم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر کردم که "رئیس جمهور" نبودم!! وگرنه تغییر برنامه به این کوچکی به راحتی ممکن نبود و یا اگر هم ممکن بود باعث تبعات زیادی میشد؛ مثلا می تونست باعث سئوال مجلس از رئیس جمهور و به تبع اون بوجود اومدن بحران سیاسی در کشور بشه و در نتیجه اش قیمت ارز بالا و شاخص سهام پایین بیاد....

Monday, April 8, 2013

ما چقدر خوشحالیم

- میدونی قدیما ما دهاتی ها چه موقع خیلی خیلی خوشحال میشدیم؟
وقتی که سَر ظهر تابستون موقع دِرو گندم خرَمون گُم میشد!!! ناچار میشدیم ناهار نخورده از سر ظهر تو گرمای تابستون دنبال خرمون بگردیم و وقتی که دَمِ غروب خسته, تشنه و گرسنه خر رو تو سایه درختی پیدا میکردیم, حسابی خوشحال میشدیم! 

Friday, April 5, 2013

مذاکراتی بدون زبان مشترک

 یه بار ما با مدیرعامل یه شرکتی که اتفاقا آدم با تجربه و جا افتاده ای بود و شرکتش هم  رتبه یک صنعت داشت در مورد موضوعی از قراردادمون دچار اختلاف تفسیر شده بودیم و ناچار شدیم برای چند ماه به صورت مستمر و هفته ای 2- 3 بار با ایشان جلسه بزاریم تا موضوع  مورد اختلاف که به نظر ما خیلی ساده و قابل درک بود رو تو "مذاکره" به ایشون بقبولانیم ولی این مذاکرات کاملا ناامید کننده و بدون نتیجه ادامه داشت و تقریبا داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که باید بر خلاف میل باطنی از "قدرت کارفرمایی" استفاده کنیم و با زور قانون تفسیرمان رو اِعمال کنیم و این شد که برای آخرین بار با ایشان جلسه گذاشتیم تا "اتمام حجت" کنیم و من که کاملا ناامید بودم در جلسه آخر ساکت نشسته بودم و شاهد بحث همکارام باهاش بودم که یهو فکری به ذهنم رسید و به همکارام گفتم: ایشان "آذری زبان" هستند و من هم "ترک", اجازه بدید به زبان تُرکی بهشون توضیح بدم و شروع کردم به زبان شیرین مادری, موضوع رو توضیح دادم که آقای مدیرعامل وسط حرفام پرید و با خنده آرومی به ترکی بهم گفت: « می فهمیدم که چی می گفتید ولی نمی خوستم بفهمم, حالا هم ظاهرا مجبورم که بفهمم» و اینجور شد که فهمید!!!

Thursday, April 4, 2013

تصمیم کبری

امشب تصمیم گرفتم خودم رو "بازنشست" یا "بازخرید" کنم, البته اولین بار نیست که این تصمیم رو می گیرم, چون معمولا همیشه بعد از تعطیلات طولانی وقتی میخوام برم سرِ کار, به این تصمیم میرسم ولی .....



Monday, April 1, 2013

سیزده به در ( روز طبیعت)

الان یک ساعت و پنجاه دقیقه از نیمه شب 13 فروردین گذشته و من بعد از ساعتها تلاش مذبوحانه و نافرجام برای عبور از فیلتر اینترنت شهر اراک, تو تاریکی  یه گوشه آروم و بی صدا تو خونه پدری پیدا کردم و دارم روشهای قلمه زدن "کاکتوس ماداگاسکاری" رو جستجو میکنم.