حرفهای عادی

Thursday, October 31, 2013

سیگار

دوستی دارم که زیاد سیگار میکشد. صبح که از خواب بیدار میشود صبحانه نخورده و ناشتا یک سیگار دود میکند که به آن لقب استارت آپ (start up)   داده است. البته سیگار شات دان (shut down) هم دارد  که در آخر شب و قبل از خواب میکشد. این دوستم نمونه ای از میلیاردها انسانی هست که در جای جای دنیا سیگار میکشند و مثل بقیه کار و زندگی میکنند, میلیاردها انسانی که دولت هایشان هر روز قوانینی تصویب و اجرا میکنند تا امکان کشیدن سیگار را برایشان محدود کنند. در ایران هم از بخشنامه ها زیاد تصویب و ابلاغ شده است که قافیه مشترک همه آنها این است که " الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان ممنوع است". از آنجایی که در شرکت ما قوانین جدی گرفته میشوند اما بیشتر آن بخشی از قوانین که قید ممنوعیت دارند به صورت کامل اجرا میشود کشیدن هر گونه دخانیات به صورت کامل در ساختمان و محوطه ممنوع است و کسانی که نمی توانند در مقابل این ممنوعیت مقاومت کنند بایستی در بیرون ساختمان و محوطه شرکت سیگارشان را آتش کنند. مثلا کسی که در طبقه چهارم کار میکند اگر هوس سیگار کند که به صورت متوسط روزی 5-6 بار هوس میکند باید چهار طبقه پایین بیاید و از حیاط شرکت خارج شده و به خیابان برود و در کنار دهها نفری که از سایر طبقات و واحدها به آنجا - که ایستگاه سیگار نامیده میشود- آمده اند سیگاری دود کند و پس از کشیدن سیگار و یک احوالی پرسی سرپایی دوباره به سر کارش برگردد. این فرآیند در شرایط طبیعی نزدیک به نیم ساعت زمان نیاز دارد و اگر در تعداد دفعات و نفرات ضرب شود از ساعت و ماه عبور کرده و به سالهای تلف شده خواهد رسید اما مشکل من ساعات تلف شده نیست چون این موضوع در کشور ما یک مساله فرعی و کم اهمیت تلقی میشود, مشکل من آن تجمعی است که هر روز در مقابل شرکت تشکیل میشود و ظاهر شرکت را به طرز وحشتناکی زشت می کند. همه میدانند و من هم علاوه بر اینکه میدانم دیده ام که آدم سیگاری با بخشنامه و خواهش سیگارش را کنار نمیگذارد, به فرض اگر این توان قانونی هم بود که سیگاریها را اخراج میکردند باید نصف یا بیشتر آدم حسابی های ( حداقل شرکت ما) را اخراج میکردند پس بهتر است راه حل معقولی پیدا کنیم مثلا در هر طبقه مکان هایی را برای کشیدن سیگار اختصاص دهیم و در آنجا ادوات لازم نظیر هواکش, صندلی, چایساز و ... تعبیه کنیم تا هم سلامتی همکاران سیگاری کم تر به مخاطره بیفتد و هم تشویق شوند بدون اجبار در سایر مکانها سیگار دود نکنند. با این روش  چهره بیرونی  شرکت خراب نخواهد شد و وقتهای تلف شده به حداقل خواهد رسید.البته شرکتهای که محدودیت مکانی دارند میتوانند پشت بام ساختمان شان را برای این منظور تجهیز کنند.

پ.ن: من سیگاری نیستم ولی همانگونه که من حق دارم چای بخورم آن هم این حق را دارند که سیگار بکشند به شرط آنکه برای من و سلامتی من خطری ایجاد نکنند و این آزدای آنها  مانع از آزاد بودن من در چای خوردن  نشوند.

پ.ن: یکی از دوستان معتقد است که تنها وقتی که در شرکت تلف نمکند همان زمانی است که سیگار میکشد. 

پ.ن : سیگار نکشید برای سلامتی تان ضرر دارد به جای آن پسته بخورید.

Tuesday, October 29, 2013

امید, تدبیر, انتظار

این دولت را "تدبیر و امید" نامیده اند, نمی دانم پشت این انتخاب فکری بوده است یا اینکه همینجوری تدبیر را با امید کنار هم آورده اند. مثلا چرا ابتدا تدبیر بوده و بعد از آن امید قرار گرفته است. شاید بهتر بود که "امید و تدبیر" انتخاب میشد, شاید هم واقع بینانه اسمش را "امید, تدبیر, انتظار" می گذاشتند. چون در واقع بخش اول آن که امید است توسط مردم به صورت کامل تحقق یافته طوری که حتی مخالفان دولت نیز به تدبیر دولت دِلها و امیدها بسته اند و در انتظار تدبیر دولت نشسته اند. هر اتفاقی را که برخلاف انتظارشان توسط دولت انجام میگیرد را توجیه میکنند به امید اینکه در هر حادثه ای تدبیری نهفته باشد و مصلحتی در کنش ( یا واکنش) دولت وجود دارد  که در آن به قول عطار " اصطلاحاتیست مر ابدال را/ که نباشد زان خبر اقوال را". اما دولت نباید فراموش کند که اگراین انتظار خیلی طولانی شود ابتدا امید و سپس تدبیر کمرنگ شده و سپس از بین خواهد رفت.

Friday, October 25, 2013

معضلی به نام استانداردهاي صنعت نفت ایران

یکی از مشکلاتی که ما در خرید تجهیزات از شرکتهای چینی یا روسی داریم مربوط به استاندارد می باشد, چینی ها محصولاتشان را بر پایه استاندارد ملی خودشان که GB  نام دارد تولید میکنند و ما هم خریدهایمان را بر اساس استاندارد صنعت نفت ایران که IPS  نامیده میشود انجام میدهیم. مثل این که ما با زبان فارسی با یک چینی حرف بزنیم. در این شرایط باید ما استانداردمان را به آنها بدهیم و آنها بنشینند جاهایی که استاندارد ما به کارشان مرتبط است را به چینی ترجمه کنند تا بتوانند  به مدیران تولید کارخانه هایشان بفهمانند که ما چه می خواهیم . البته تفاوت زیادی بین اعداد ما و ارقام  آنها نیست. چون اعداد و جداول IPS  را که ما خودمان تحقیقا محاسبه نکرده ایم. تعدادی کارشناس در اتاقهای در بسته نشسته و این استاندارد را از سایر منابع جمع و جورش کرده انده و حتی به خودشون  زحمت نداده اند که فرم جداول را تغییر بدهند. البته چینی ها و سایر کشورهای که به فکر صادرات محصولاتشان هستند چند سال است که استاندارد ملی شان را کنار گذاشته و در تولید شان قیدها و معیارهای استاندارد های بین المللی را لحاظ میکنند تا بتوانند با زبان هماهنگ بین المللی محصولاتشان را به فروش برسانند. در این گونه موارد که تولید بر اساس استاندارد جهانی انجام میشود باز هم مشکل ما به قوت خود باقیست, تفاوتی ندارد که این کارخانه در اروپا یا در چین و هند باشد, چون ما محصولی با  استاندارد ایرانی می خواهیم که کارخانه های دنیا حتی اسم این استاندارد را هم نشنیده اند. خرید و نصب تجهیزات ما بر طبق استاندارد خودمان انجام میشود و آنها اگر میخواهند به ما محصولی بفروشند باید بروند خط تولیدشان یا مدارک کیفی تولیدشان را بر اساس استاندارد ما تغییر دهند. بالاخره ما خریداریم و آنها فروشنده هستند و همان طور که میدانیم همیشه حق با مشتری است. ما پیروزمندانه کالایی می خریم که برطبق استاندارد ملی ما تهیه شده است, اما به چه قیمتی؟ آنها هر کاری که ما بخواهیم میکنند ولی خوب, پولش را هم حتما خواهند گرفت. عاشق چشم و ابروی ما که نیستند. حتی اگر بخواهیم می توانند کالایی مطابق استاندارد دهاتمان هم بسازنند, فقط کافی است که پولش را بدهیم, حتی می توانند به جای اینکه از کیلو گرم  و متر در نقشه ها استفاده کنند از مثقال و وجب استفاده کنند و اینگونه میشود که خریدهای ما تبدیل به سفارش خاص (special order) می شود که ناچار میشویم هزینه و زمان بالاتری از نُرم جهانی برای آن پرداخت کنیم. من در سایر موضوعات آشنایی ندارم  و نمی دانم که استاندارد ملی نیاز دارند و  یا نیاز ندارند اما می دانم در صنعت نفت این استاندارد ملی هزینه گزافی به کشور مان تحمیل میکند و چون عنوان " ملی " را یدک میکشد کسی جرات ندارد در خصوص اثرات نامطلوب آن حرفی بزند, به نظر میرسد در صورتی که یک تیم دقیق کارشناسی به این مقوله توجه کنند می توانند با کنار گذاشتن این استاندارد - که سالهاست به روز نشده- به صنعت نفت کشور ( اعم از تولید کننده یا مصرف کننده) کمک زیادی نمایند.


پ.ن1: استفاده از استانداردهای معتبر بین‌المللی، موجبات حضور هرچه بیشتر محصولات کشورهای عضو در بازارهای جهانی را فراهم می‌آورد. فرض کنید که در کشورمان  یک سازنده به اندازه ای توانمند شده است که علاوه بر نیاز داخل کشور می تواند محصولاتش را به خارج از کشور صادر کند ولی از آنجاییکه زبان مشترک مصرف کنندگان بین المللی استانداردهای بین المللی می باشد بنابراین ناگزیر خواهد بود تعییراتی را در مدارک, اسناد و تجهیزات ایجاد نماید تا محصولاتش را با آن زبان به دنیا معرفی کند و به این ترتیب باز هم ناچار به تحمل هزینه بیشتری نسبت به رقبای خارجی خواهد بود و از گردونه رقابت جهانی باز خواهند ماند.
پ.ن 2: واقعیت این است که بیشتر موارد مصرفی صنعت نفت یا مستقیما از خارج کشور تامین میشود یا به صورت غیر مستقیم و تحت تکنولوژی خارجی تولید میگردد و استفاده از استاندارد ملی نه تنها کمکی به تولید کنندگان داخلی نکرده است بلکه علاوه بر از دست دادن زبان مشترک بین المللی منجر به محدود شدن منابع مورد نیاز آنها شده است.

Monday, October 21, 2013

ژنرالهای دائمی

حتما همه یادشان هست که هر وقت تیم ملی فوتبال شکست می خورد و از صعود به جام جهانی باز می ماند, گمانه زنی ها برای انتخاب سرمربی جدید تیم ملی شروع میشد. روزنامه ها و رسانه ها از خلال شنیده ها و شایعات اسم تعدادی از مربیان نامی را به عنوان کاندیدای مربی گری مطرح میکردند و به کمتر از  خوزه مورینو, آری هان, اسکولاری, اریکسون ... راضی نمی شدند و هر روز خبر و شایعه ای در مورد شرایط هر یک از این مربیان نامی مطرح میشد و افکار عمومی چند هفته( یا ماه) با ذوق این اسامی سرگرم می شدند تا اینکه داغی شکست آرام آرام خنک میشد و در نهایت به اسامی علی پروین, محمد مایلی کهن, امیر قلعه نوعی, مجید جلالی می رسید و بعد از مدتی هم بیژن ذوالفقارنصب به عنوان مربی انتخاب میشد. ظاهرا این داستان در همه جای این کشور برقرار است. مثلا بعد از شروع کار دولت "تدبیر و امید" گمانه زنی ها آغاز شد و تعدادی مدیر کار درست و حسابی به عنوان جانشینان مدیران قبلی وزارت نفت مطرح شد ولی در نهایت انتخاب بهتری از ژنرالهای همیشگی انجام نمی شود. متاسفانه امیدهای زیادی با این انتصابها دارد به یاس تبدیل میشود و دیگر قانع کردن منتقدان "دولت تدبیر و امید" با توجیه های سطحی خیلی مشکل شده است.

Saturday, October 19, 2013

حرکت از گامهای بالا

در دوره دانشجویی اردو که می رفتیم معمولا آوازهای گروهی می خواندیم. بعضی از بچه هایی که تازه با گروه همراه بودند و یک جورهایی آماتور محسوب می شدند,  آواز را با گام بالا شروع میکردند و در همان گام بالا به آواز ادامه میدادند و زمانی که  آواز به ملودی با نُت های بالاتر میرسید صدایشان توان کافی برای نُت های بالا را نداشت و اصطلاحا جواب نمی داد. این دسته از همراهان یا بر خلاف میلشان از همراهی با گروه باز می ماندند و ناچار میشدند در اوج آواز ساکت نشسته و بقیه را تماشا کنند یا اینکه به خواندن آواز اصرار کرده و ادامه میدادند که به صدای ناهماهنگی در جمع تبدیل میشدند. حرکت های اجتماعی هم مشابه خواندن آواز گروهی است. بعضی همراهان یک موضع منتهایی یا افراطی را برای حرکت انتخاب میکنند. این افراد تا زمانی که امکان دارند در گام بالا باقی می مانند, از نرم شدن سرباز میزنند, گویی شهرت و اعتبارشان مورد تهدید است و فقط برای چند گام محدود عقب می نشینند و وقتی نیاز باشد به نُت های بالاتر قدم بگذارند توان, جسارت یا امکاناتش را ندارند و حرکتشان محدود می ماند در نتیجه حرکت های اصلاحی را به حداقل می رسانند. بازدهی این شیوه, کم و بیش صفر خواهد بود.

Friday, October 11, 2013

تخصص مذاکره

درست است که دانستن حق همه است, اما بین دانستن با تخصص  باید تفاوت گذشت. مثلا,  خیلی از ما به قوانین فوتبال آگاهی داریم ولی در مربی گری تخصص نداریم. مشکل وقتی پیش می آید که این دو تا را یکی فرض میکنیم و به واسطه دانسته های محدودمان به عنوان یک متخصص اظهار نظر میکنیم. این اظهارات تخصصی !!!از سوی عموم جامعه گاهی میتواند زیانهای زیادی برخلاف نیت اولیه به اهداف تحمیل نماید, مثلا بازیکن فوتبالی را در نظر بگیرید که در سالهای گذشته یکی از بهترین های تیم ملی بوده است و در حال حاضر به دلیل سن بالا از روزهای اوج خود فاصله گرفته است و مربیان تیم به دلایل فنی این بازیکن را کنار گذشته اند ولی افکار عمومی فشار می آورد و مربی ناگزیر میشود که این بازیکن قبلا توانمند را به بازی بگیرد و تیم را برای رضایت افکار عمومی با بحران مواجه می نماید. این روزها که مذاکره با غرب در دستور کار تیم ایرانی قرار دارد جامعه تشنه از دانستن وقایع و مفاد مذاکرات است اما تیم مذاکره کننده هم نمی تواند قبل از مذاکره دست خود را رو کند  یا اینکه برای جلب رضایت جامعه ( که البته به حق هم هست) امتیازات غیر قابل قبولی به طرف غربی بدهد. قطعا غربیها در این مذاکرات روی فشار افکار عمومی ایرانیان یا نوسانات ارزی بعد از شکست مذاکرات حساب ویژه ای  باز کرده اند و ما باید این آمادگی را داشته باشیم که در صورت شکست مذاکرات چگونه برخورد مناسبی داشته باشیم  تا این برگ برنده را ازغربیها بگیریم, به نظرم حتی اگر همه مردم موافق مذاکره با آمریکا هم باشند بایستی خود تیم مذاکره کننده برنامه ریزی میکرد تا عده ای به مذاکرات اعتراض (صوری) کنند و حتی از پرتاب کفش های اعتراضی استقبال کنند تا در جلسات امکان چانه زنی شان را افزایش دهند, یادمان باشد که ما ( مردم, دولت و کشور) برای این مذاکراه و توافق سالهاست هزینه داده ایم و نباید به آسانی و ارزانی این همه هزینه را از دست دهیم, شاید تیم مذاکره کننده ناگزیر شود برای گرفتن امتیاز بیشتر میز مذاکره را بدون نتیجه رها کند و ما باید آماده هر چیز باشیم و اجازه دهیم متخصصان مذاکره با آزادی بیشتری از منافع ملی دفاع کنند.

Monday, October 7, 2013

انتقاد دانشجویی

«...یه دوره ما برای کارآموزی شرکت نفت رفته بودیم. یه بار که ما تو اتاق یکی از همین مدیرای میانی بودیم، یکی از مهندسای شرکت اومد توی اتاق و گفت: من با توجه به استانداردها, واسه فلان کار یه طراحی کردم که فلان قدر هزینه رو کاهش میده. ایشون جواب دادند: برو، یه جایی توی پروژه‌هایی که خارجی‌ها اجراش کردن یه چیزی پیدا کن که شبیه این کار باشه تا من مطمئن بشم طراحی تو درسته و از اون طرف هم بتونیم سایر ادارات را با نمونه خارجی متقاعد کنیم تا بهمون اجازه بدن ازاین روش استفاده کنیم. اصن به قضیه بی‌اعتمادی اون مدیر کاری ندارم. چیزی که اون‌جا بیشتر اذیتم کرد این بود که جناب مدیر اولن دغدغشو نداره، چون واقعن به حالش فرقی نمی‌کنه. بعدش این که نسبت به مهندس زیردستش کم‌سوادتره و خودش عرضه بررسی رو به کمک تحلیل نداره و باید با نمونه راضیش کرد. بعد از اون این که مهندسای ناظر ادارات بعدی هم سواد بررسی تحلیلی رو ندارن و اونا رو هم باید با نمونه راضی کرد. درسی که ما و خارجی ها می‌خونیم یکیه ولی ما حداکثر ازش استفاده می‌کنیم که نشون بدیم یه چیزی که یه جا( خارج) جواب داده، اینجا هم جواب می‌ده و قرار نیست جلو بریم باهاش.....»
متن بالا رو با کمی تغییر از کامنت یکی از دانشجوهایی که تابستون سال گذشته کارآموزی اومده بود پیش ما نوشتم که دید انتقادی به یکی از کارهای من داشت, کارو جملاتی که حداقل ماهی یکبار تکرار میکنم؛ اما از اونجایی که دوست نداشتم این دانشجوی فعلی و مهندس( یا مدیر آینده) با این ذهنیت منفی به رفتاری که من به انجامش خیلی افتخار میکنم به محیط کار وارد شود براش این جواب را نوشتم:
«....خاطره ای که شما گفتی من رو خوشحال کرد، اولا موضاعاتی که تو سایر سازمانها با کلی خَدم وحَشم ومشاور انجام میشده را سازمان ما راسا انجام میداده است، ثانیا ، بی سوادی خودم را در اون موضوع خاص قبول دارم، کشور ما از کسانی ضربه خوردند که خودشون رو تو همه چیز نه تنها کارشناس میدونستند بلکه ادعا میکردند کارشناس ارشد هستند، سوما، اگر فرض کنیم که یک مدیر میانی (به قول شما) حتا سوادش رو هم داشت نباید وقتش رو به بررسی اون موضوع اختصاص میداد، اقای فرخی خودش دیده اند که این نوع رفتار مدیران چه بلاهایی رو به سر پروژه آورده است، چهارما، این که به کارشناسی که براى بار اول موضوعی را بررسي کرده گفته شود که برود تجربه سایر پروژه ها مخصوصا خارجی ها را هم با طرحش مقایسه کند به هیچ عنوان نشانه بی اعتمادی و بیسوادی نیست و نه تنها اشکال ندارد بلکه لازم هم هست، چون در صورت اشتباه بعدا هم باعث حادثه ناگواری میشود و در صورت اتفاق ميتواند اعتماد به نفس کارشناس را بسیار بسیار کم تر از قبل کند، نهایتا؛ این خاطره شما مرا خیلی خوشحال کرد که دوستان خوبی مثل شما کارهای ما را با دید انتقادی زیر نظر داشتند ودارند و دوست دارم اگر خواستی وقت بگذاری و دوباره هم دیگر را ببنیم تا نتایج اون طراحی و پروژه ای که با هاش راه افتاد رو ببینی .......»

Thursday, October 3, 2013

هواداران آسمانی

خدا بیامرز تونی اسکات یک فیلم ساخته که اسمش "هوادار" است. من هر وقت یک آدم متعصبِ افراطی میبینم که به شدت از یک تیم یا مرام یا گروهی طرفداری میکند یاد این فیلم می افتم. داستان فیلم در مورد یک هوادار بیسبال به نام گیل(رابردت دنیرو) که به شدت طرفدار یک تیم بیسبال و بازیکن جدیدش بابی ریبورن(ویزلی اسنایپز) هست, گیل که یک پسر 10 ساله دارد از زنش طلاق گرفته و شغل و زندگیش را پای بیسبال گذاشته است مدام جمله اي را تكرار مي كند: « بيسبال از زندگي مهمتر است» اما تیم و بازیکن مورد علاقه اش (بابی) فصل خوبی ندارند و نمی توانند نتیجه بگیرند. او تلاش میکند که به هر نحو شده به بابی کمک کند تا به روزهای اوجش برگردد. ولی در این راه دردسرهای زیادی را برای خود, تیم و بابی درست میکند تا اینکه در صحنه ای از فیلم متوجه میشود آنقدر که بیسبال و بابی برایش مهم است برای بابی بُرد تیم, بیسبال و هواداران اهمیت ندارد و این چیزها تنها بخشی از زندگی بابی است که بابی حاضر نمیشود حتی به خاطر آنها از قسمتهای کوچک و کم اهمیت زندگی و خانواده اش بگذرد؛ این لحظه, لحظه فرو ریختن تمام باورها و ارزشهای گیل است, ارزشهایی که به خاطر آنها کار, زندگی و فرزندش را از دست داده است, پشیمانی شروع میشود و حس تنفر به همان شدت هواداری آغاز میگردد. برای انتقام فرزند بابی را گروگان میگیرد و تهدید میکند اگر بابی در بازی بیسبال امتیاز نگیرد فرزندش را خواهد کشت و در مقابل اصرار بابی برای آزادی فرزندش میگوید:« بیسبال همه زندگی من بود حالا باید همه زندگی تو هم باشد» .....
این روزها که روابط ایران و آمریکا در مسیر جدیدی افتاده است حالِ بیشتر دوستان "اصولگرای مخالف مذاکره با آمریکا"  شباهت زیادی به حال گیل پس از فهمیدن واقعیت هواداری دارد. این حال و شوک را می توان در صفحات فیس بوک, وبلاگها یا حرفهایشان دید. حرفهای که از جنس جدایی و نفرین است. کسانی که سالها یاد گرفته بودند باید با آمریکا دشمنی کنند و به این دشمنی افتخار میکردند و با مرور زمان این موضوع فرعی به موضوعی اصلی در فکر و زندگیشان تبدیل شده بود امروز به سختی می توانند مذاکره با "شیطان بزرگ" را هضم کنند لذا بهتر است کسانی که سالها این فکر را در جامعه تولید و توزیع میکردند  اولا, خیلی زود دست به کار شده و قبل از این که هوادارانشان دست به کارهای خطرناکی بزنند آنان راتوجیه کرده و برایشان توضیح دهند که اتفاق خاصی نیفتاده است که اینگونه دست به لعن و نفرین زده اند. دوما, برای آینده هم درس بگیرند و کارهای و مسائل زمینی را به باورهای آسمانی پیوند ندهند تا در صورتی که  ناگزیر بودند از آسمانها فرود بیایند و در زمین کارها را حل و فصل کنند, هواداران متعصب شان به دشمنان قسم خورده برایشان تبدیل نشوند.