حرفهای عادی

Friday, July 27, 2012

یادگاری اون دوره

سازندگان ومالکان تهرانی معمولا ساختمانهای اداری یا موقعیت اداری رو برای اینکه بتونن به راحتی به سازمانهای عریض و طویل دولتی بفروشن یا اجاره بدن, به صورت بدون دیوار و کاملا باز میسازن تا مالکان یا مستاجران بر اساس سلیقه و نیازشون بتونن با پارتیشن یا دیوارِ پیش ساخته, سالنهای بزرگ رو تفکیک کنن و محل کار ما هم یکی از این ساختمانهاست که سالنهاش براساس کاربری های مختلف تفکیک شده و با اینکه اتاق من با پارتیشن و شیشه دوجداره از اتاقهای دیگه جدا شده ولی سر و صدای اطراف به راحتی توش شنیده میشه  و این روزها که ساعت کاری از ساعت 9 تا 14.5 شده من ناچارم از ساعت 12 تا 17 صدای قرائت قران همکارِ مسنم رو بشنوم که خیلی تلاش میکنه خودش رو آدم مذهبی جا بزنه و با اینکه اصلا به جبهه نرفته, وانمود میکنه که در جنگ صدمه دیده و جانبازه و مثلا سُرفه طولانی و لاینقطع میکنه و اگه ازش دلیل سُرفه رو بپرسن, طوری میگه "یادگاری اون دوره هست" که هر شنونده بی خبری, مطمئن میشه که ایشون جانبازه جنگ تحمیلی هست......
ظاهراً این کار ایشون هم "یادگاری اون دوره هست" که با اینکه ساعات کار اداری رو تا ساعت 14.5 کم کردن و اضافه کاریش رو هم کامل میدن ولی بهتره تو شرکت بمونه و جلوی چشم بقیه دعا و قرآن بخونه....

Tuesday, July 24, 2012

داستان مرغداری ما


سالها بود که پدر ما تلاش میکرد مجوز یک واحد مرغداری رو تو اراک بگیره و تو این کار وارد بشه, ولی اون موقع مجوز مرغداری محدود بود وسهمیه اش به از ما بهترون اختصاص داده میشد, این بود که وقتی سال 79 یکی از مرغدارهای اراک فوت شد و ورّاث اون تصمیم گرفتن مرغداریشون رو بفروشن, پدر ما با کلی ذوق و شوق به قیمتی بالاتر از عرف اون موقع مرغداری رو خرید  و برای دون, جوجه و خود مرغداری  در حدود 80 میلیون تومان هزینه کرد, که تو اون سال هر مترمربع آپارتمان توی سعادت آباد تهران در حدود 150 هزار تومان بود .....
سال اول وضعیت خیلی بد نبود و با چرخیدن چرخ مرغداری در حدود 12 نفر کارگر و راننده تو مرغداری مشغول کار بودند ولی سال بعد, اوضاع بدتر شد و هر وقت که قیمت تخم مرغ بالا میرفت, دولت صادرات رو متوقف میکرد و وقتی که قیمت پایین        می اومد, حمایتی از مرغدارها نمی کرد, طوری که در یک دوره جوجه ریزی,  اگه قیمت تمام شده تخم مرغ 100 در می اومد, به سختی میتونستیم به قیمت 50 بفروشیم و چون در این صنعت نمیشه مثل کارخانه ها درِ کارخونه رو بست و جلوی ضرر بیشتر رو گرفت, ناچار بودیم برای زنده ماندن مرغ ها بهشون دون و آب بدیم و اونا هم تولید رو ادامه میدادند و این طور بود که زیان مرغدارها به صورت پیوسته ادامه داشت و خیلی از مرغدارها ورشکست شدند و ناچار شدند, مرغهای تخم گذارِ ارزشمندشون رو به قیمت مرغ پیر گوشتی به کشتارگاهها بفروشند وبانکها هم خیلی از مرغداریها رو به دلیل اینکه مالکاشون نتونستن وامهاشون رو باز پرداخت کنند, مصادره کردند و تجمع مرغدارن در مقابل مجلس و وزارت جهاد ثمری براشون نداشت و در نتیجه این اتفاقات مرغداریهای زیادی تعطیل شدند و کارگران زیادی بیکار شدند و ما هم در مرغداری رو بستیم و بالاخره سال پیش, پس از سالها که پدرم حاضر نبود مرغداری رو بفروشه تا کسِ دیگه ای دچار دردسر نشه, راضی شد مرغداری رو به قیمت 75 میلیون بفروشه...
الان هم که مرغدارن بیچاره قیمت دون و سِرم و ذرت رو به نرخ بالا خرید کردند و قیمت مرغ بالا رفته, دولت ساده ترین راه رو برای رفع بحران پیدا کرده و با آزاد کردن واردات مرغ و به قیمت ورشکستگی هزاران مرغدار و بیکاری صدها هزار کارگر تلاش کرده تا به صورت مقطعی مشکل مرغ رو حل کنه.....

Thursday, July 19, 2012

ماهواره و كاربردهاي مجاز

همسر چند بار تماس گرفته بود و من طبق معمول تو جلسه بودم و نتونستم جوابش رو بدم، تماس كرفتم تا بدونم چيكارم داشت، گفت: زنگ زده بوده تا سَمت قبله رو بپرسه و چون جواب نداده بودم ماهواره موتوري رو سمت تُرك سَت تنظيم كرده و از گردش ديش تونسته جهت قبله رو پيدا كنه، چون جهت تُرك سَت و قبله تو يه راستا هستنن، يهو ياد درسهاي آمادگي دفاعي و ديني دوران تحصيل افتادم كه چه جوري ياد ميكرفتيم از روي ستاره ها و يا حركت خورشيد جهت قبله رو تشخيص بديم.... 

حقيقت ، شايد مخفي شود ولي هرگز فراموش نمي شود

برخي از نويسندگان و محقيقين اجتماعي و تاريخي در دوره شوروي سابق مطالبي رو مخفيانه مي نوشتند يا گردآوري ميكردند و در محلهاي امني نگهداري ميكردند تا شايد روزي امكان انتشار آنها وجود داشته باشد و بعضي از اين نويسندگان مثل سولژنيستن اين شانس رو داشتند كه آثارشون وقتي كه در قيد حيات بودند چاپ شد ولي خيلي هاي ديگه زنده نماندند تا شاهد چاپ أثارشون باشن، كساني كه مثل بولگاكف، به اندازه اي به رسالت اجتماعي شون اعتقاد داشتند كه تا دَم مرگ هم نگران نوشته هاشون بودند طور كه بيوه ميخائيل بولگاكف نقل كرده، بولگاكف لحضاتي قبل از مرگ اصرار ميكند كه براي آخرين بار از تخت بيماري خارج شود تا پيش از مرگ مطمئن شود كه كتاب " مرشد و ماگاريتا" هنوز در مخفيگاه قرار دارد، هرچند كه بولگاكف زنده نماند ولي اين شاهكار ادبي نجات پيدا كرد و پس از نيم قرن اجازه چاپ گرفت و آرزوي نويسنده اش تحقق پيدا كرد كه مي گفت:"بايد بنويسم، فقط براي اينكه مطمئن شوم كه حقيقت فراموش نشده است و آيندگان ممكن است روزي از آن آگاه شوند."

Friday, July 6, 2012

دوست و داور

بهترين و شيرين ترين اوقات كودكي من وقتي بود كه پدر و مادرم ميرفتن به مهمموني و من و برادرهام تو خونه تنها مي مونديم و با تفاهم كامل و بدون دعوا با هم بازي ميكرديم، ولي همين كه ميديديم كه اونا برگشتن و احتمالاً اگه دعوامون بشه، بين ما ميانجي گري ميكنن، شروع ميكرديم به دعوا و كلنجار رفتن با هم ديگه..... الان اوضاع برعكس شده، همه بچه ها از اراك رفتن و پدر و مادرم تنها شدند و در كمال تفاهم و آرامش با هم زندگي ميكنن ولي همين كه يكي از ماها ميريم پيششون ، شروع ميكنن از بحثهاي دوره نامزديشون تا موضوعات فعلي بحث كردن و از ما ميخوان كه بين شون قضاوت كنيم.....

Wednesday, July 4, 2012

اصالت زندگي

دانشگاه علم و صنعت يه مهد كودك داشت كه كارمندان و استادها، بچه هاشون رو اونجا ميزاشتن و من هر موقع كه ذهنم از شلوغيهاي سياسي خسته ميشد يا لازم بود كه تو آرامش فكر كنم به اين مهد كودك و پاركش پناه ميبردم و با ديدن بازي بچه ها كمي آرامش پيدا ميكردم. الان هم هر وقت ميخوام تصميم مهمي بگيرم، ياد اون مهد وپارك مي افتم و دوست دارم به اون پارك و مهد كودك برم تا با ذهني ارام و بي دغدغه تصميم بگيرم.