حرفهای عادی

Tuesday, December 31, 2013

متخصصان معمولی و کارهای معمولی

هفته گذشته ما عملکرد یک سیستم به نام HIPPS   را آزمایش کردیم. همه کارکردهای آن با موفقیت عمل کرد. این سیستم برای اولین بار در داخل کشور ساخته شده است. مجموعه ما در حدود چهار سال است که بر روی آن کار کرده بود و سه سال زمان برد تا نتایج طراحی, شبیه سازی و محاسبات ما روی کاغذ و کامپیوتر مورد قبول مراجع ذی ربط قرار بگیرد. قطعات این پکیج را از باقیمانده پروژه های دیگر جمع کردیم و تعدادی قطعه را هم در دِل پروژه ای دیگر خرید کردیم . بعد از اینکه کل کالا و قطعات مورد نیاز جور شد  برای مونتاژ کردن این قطعات از یک شرکت سازنده داخلی کمک گرفتیم. بالاخره پکیج آماده شد. دو بار آزمایش عملکردی موفق در حضور همکاران ما و شرکت مونتاژ کننده انجام شد. قرار شد از این پکیج به صورت رسمی و در حضور رسانه ها پرده برداری شده و گزارش آن به رسانه ها و تلویزیون ارسال شود. ما با رسانه ای شدن آن مخالفت کردیم چون علاقه نداشتیم که مردم در مورد این پکیج همانند سایر نوآوریهای که در تلویزیون پخش میشود قضاوت کنند. نوآوریها و موفقیت های که معمولا در آنها اغراق میشود تا نشان دهد دانشمندان جوان کشور با اتکا به دانش داخلی از همه کشورهای دنیا سبقت گرفته اند و کیلومترها از سایر کشورهای همسایه و هم رده جلو افتاده اند. گزارشهایی که می تواند برای مردمی که با علوم و فنون آشنایی زیادی ندارند افتخار ایجاد کند اما برای کسانی که با علوم و فنون آشنایی دارند ایجاد بد بینی در اخبار و توانمندیها میکند. بد بینی ای که باعث میشود این افراد هر نوع ابتکاری را Show off تلقی کنند. این افراد که عموما در صنعت کشور دستی در آتش دارند و بعضا تصمیم گیر یا تصمیم ساز مجموعه صنعتی بزرگی هستند از ترس اینکه هرابتکاری و خلاقیتی – هر چند ساده -  از قانون گزارشهای تلویزیونی پیروی کند (شاید به حق) با هرگونه تکنولوژی یا دانش داخلی مخالفت میکنند.
شاید کل کار جمع آوری اطلاعات , انجام محاسبات و شبیه سازی 6 ماه زمان بُرد اما سه سال وقت صرف کردیم تا افراد تصمیم گیر را قانع کنیم که این پکیج همان عملکردی را می تواند داشته باشد که نمونه های خارجی اش دارند. ما برعکس بقیه بودیم همه تلاش میکنند کارشان با سطح و تکنولوژی بالا  دیده شود ولی ما  سه سال تلاش کردیم کارمان را ساده نشان دهیم و به همه توضیح میدادیم که این پکیج اصلا پیچیدگی ندارد, نه خبری از نانوتکنولوژی بود, نه صحبتی از انرژی هسته ای میشد و نه می خواستیم پهباد یا هواپیمای پهن پیکر بسازیم. کار خیلی ساده بود. پکیجی که شرکتهای خارجی بیش از چهل سال است آنرا میسازنند. بالاخره با لایی کشیدن و جور کردن قطعات آن از پروژه های مختلف کار تمام شد. کاری که حداقل 60 درصد از نمونه خارجی آن ارزانتر تمام شد یعنی هزینه ای در  حدود 400 هزار یورو صرفه جویی گردید. اگر این عدد در تعداد مورد نیاز آن در سال ضرب شود در حدود 15 میلیون یورو صرفه اقتصادی در سال خواهد داشت. کاری که نه پیچیدگی فرستادن میمون به هوا را داشت و نه هزینه های تحقیقاتی آنچنانی نیاز دارد. کشور هم واقعا به آن نیاز دارد. برای پوز زنی با سایر کشورها انجام نمی شود و به راحتی توسط  مهندسان معمولی ( نه نخبگان و دانشمندان) کشور,  به صورت واقعی ( نه خیالی) انجام می گردد. 

Sunday, December 22, 2013

یلدا در خیابان

خیابان تفریبا قفل بود. همه بیرون آمده بودند یا شاید هم داشتند به خانه هایشان می رفتند. همیشه مناسبتها بیرونشان از درونشان داغ تر و گرم تر است. انگار قرار بود شب یلدا اتفاقی بیفتد. کمی با خودم یک و دو کردم بالاخره سرمای بیرون را به ماندن در ترافیک ترجیح دادم. از تاکسی پیدا شدم. پیاده به سمت مقصد راه افتادم. از اینکه سرعت حرکتم از ماشینها بالاتر بود خوشحال بودم و دوست داشتم این پیروزی را به بقیه هم تعریف کنم. از بقیه زودتر رسیدم. زیر نگاه سنگین متصدی کافی شاپ ناچار شدم یک بار چای و یک بار قهوه سفارش بدهم و تنهایی بنوشم تا ناچار نشوم از کافی شاپ بیرون بروم. منتظربودم  تا جمع مان تکمیل شود. یک ساعت طول کشید. بالاخره همه آمدند. با افتخار داستان پیاده روی نیم ساعته را برایشان تعریف کردم. همه آنها کارم را زیر سئوال بردند. یکی از آسیبهایی که پیاده روی در هوای آلوده به قلب و ریه وارد میکند تعریف کرد. یکی دیگر توضیح داد که چگونه راهپیمایی در شیب های نامناسب می تواند به مچ پا  و کمر صدمه وارد کند. آن یکی هم از احتمال  سرما خوردن در هوای سرد و پنی سیلین ها و سرنگهای چینی نگران بود و .... اینقدر استدلال ها منطقی و علمی بود که جوابی برای حرفهایشان پیدا نکردم. ناگزیر شدم حرفهایشان را با سکوت بپذیرم.

ملاقات که تمام شد آنها سوار ماشین هایشان شدند. من هم پیاده راه افتادم. حدس میزنم با این ناپرهیزی های بهداشتی که دارم بالاخره یک بلایی سرم خواهد آمد.

Saturday, December 21, 2013

بودجه های غیر ضروری

برای رفتن از خانه تا محل کار دو مسیر را می توانم انتخاب کنم. اگر قبل از ساعت 7:45 دقیقه از خانه خارج شوم مسیر خیابان ولی عصر - به سمت شمال- بهتر است و در کمتر از 7 دقیقه به مقصد می رسم. اگر بعد از این ساعت باشد بهتر است که مدرس را به سمت جنوب بروم بعد حقانی شرق را انتخاب کنم بعد وارد مدرس شده و به سمت شمال حرکت کنم. در این حالت نزدیک 25 دقیقه برای رسیدن به مقصد زمان نیاز است. علت اینکه مسیر خیابان ولی عصر بعد از ساعت 7:45 گزینه مناسبی نیست این است که در این ساعت دهها اتوبوس پشت سر هم تا تقاطع نیایش با ولی عصر قطار میشوند تا هزاران کارمند صدا و سیما را به محل کارشان برسانند و ترافیک اتوبوسها می تواند مسیر ما را تا یک ساعت طولانی کند. البته فقط این اتوبوسها کارکنان صدا و سیما را به محل کارشان نمی رسانند بلکه علاوه بر آن صدها تََن هم با اتومبیل شخصی به جام جم می آیند. مجموعه اصلی صدا و سیما بالاتر از پارک ملت, نزدیک پُل پارک وی قرار دارد. این مجموعه بزرگ به همراه دهها ساختمان صدا و سیما در تهران و مراکز استانها شاکله صدا و سیمای کشور را تشکیل می دهند که در آن هزاران تَن مشغول تهیه, ساخت و پخش برنامه های مختلف تلویزیونی هستند تا به اهدافی که برایشان ترسیم شده است دست یابند اما بنا به آماری که خود این سازمان منتشر میکند موفقیت های آن در مقابل هزینه هایش بسیار ناچیز است. برای مثال تعداد بینندگان شبکه ماهواره ای  manoto از بینندگان تلویزیون ملی بیشتر است. کارکنان جوان و عموما غیر حرفه ای شبکه manoto در یک ساختمان دو طبقه مشغول کار هستند و احتمالا هزینه های آن به یک هزارم هزینه های صدا و سیما هم نخواهد رسید. این شبکه به عنوان یک موسسه خصوصی نه تنها کمک هزینه ای رسمی دریافت  نمیکند بلکه موظف است تا از محل درآمدهایش مبلغی را به عنوان مالیات به دولت انگلیس بپردازد اما در ایران صدا و سیما نه تنها مالیاتی به دولت پرداخت نمیکند بلکه هر سال از محل درآمدهای کشور بخشی نیز برای هزینه های آن در نظر گرفته میشود.در سال جاری علی رغم اینکه دولت با کاهش شدید درآمدها در سال آینده مواجه است مبلغ 967 میلیارد تومان  برای صدا و سیما تخصیص داده است. هیچ یک از نمایندگان مجلس نیز به این موضوع اعتراضی نکرده اند حتی تعدادی هم هستند که خواستار افزایش بودجه این نهاد شده اند. نهادی که علاوه بر این بودجه درآمدهای کلانی بابت حق انحصاری پخش تبلیغات تلویزیونی کسب میکند. کاش نمایندگان مجلس که این روزها در اعتراض به کاهش بودجه استانشان استعفای نمایشی میدهند برای اینکه نشان دهند چه میزان در اعتراضشان جدی هستند پیشنهاد می دادند بخشی از کمبود اعتبارات استانشان از محل اعتبارات صدا و سیما یا نهادهای فرهنگی مشابه با آن که بازدهی پایینی دارند جبران گردد.

Wednesday, December 18, 2013

عادت فرمانبری

دوره سربازی من دو بخش داشت. بخش اول حدود سه ماه آموزشی در پادگان قلعه مرغی تهران بود. بخش دوم هم مربوط به  16 ماهی بود که در شرکت نفت به صورت امریه خدمت کردم. به نظرم دوره سربازی من در واقع همان سه ماه آموزشی بود. شاید در این دوره دوستان خوبی پیدا کردم و خاطرات به یاد ماندنی در ذهنم به یادگار ماند اما سختی های آن را هم نمی توانم فراموش کنم. همیشه در آن مدت با خودم فکر میکردم که چرا مربیان آموزشی اینقدر ما سربازان را اذیت میکنند. یک لحظه نمی گذارند به حال خودمان باشیم. همیشه در حال دستور دادن و تنبیه کردن هستند. انگار یک مرضی داشتند که با "بشین و پاشو" رفتن ما آرام میگرفت. جرات هم نداشتیم از آنها در باره این همه دستورات جور و واجوری که با دلیل و بی دلیل میدادند بپرسیم. ارتش "چرا؟"  نداشت. راستش را بخواهید از تنبیه نمی ترسیدم ولی فکر اینکه همقطارانم به خاطر و خطای من تنبیه شوند باعث میشد هوس هرگونه سئوال و نافرمانی را از سرم بیرون کنم چون در ارتش "تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر" بود و هست. بلاخره آموزشی تمام شد و مطابق برنامه برای ادامه خدمت سربازی  به شرکت نفت معرفی شدم. در آنجا من را به منطقه غرب فرستاند. منطقه ای در مرز عراق  که میادین مین  در آن بخش هنوز پاکسازی نشده بود و هنوز هم پاکسازی نشده است. ما هم ناچار بودیم برای اینکه به مناطق پاکسازی نشده تردد کنیم از ارتش کمک و مجوز بگیریم. آن موقع لشگر 21 حمزه ارتش در منطقه مستقر بود. ارتباط مداوم ما با آنها باعث شد که با بعضی از فرماندهانشان آشنا شوم. یک روز که برای کاری به  پادگان رفته بودم یک سروان سخت گیر مشغول تمرین و تنبیه سربازان بود. بعد از مدتی ادامه کارش را به گروهبانی سپرد و به جمع ما ملحق شد. آنها نمیدانستند که من هم سرباز هستم. پس ارتش برای من اینبار می توانست "چرا؟" داشته باشد. از جناب سروان سئوالی  را که از دوره آموزشی در ذهن داشتم پرسیدم. جناب سروان فلسفه تمام اعمال نظامیان اعم از سیاسی, اقتصادی, اجتماعی, فرهنگی و .... را بدون اینکه بخواهد در جوابش توضیح داد و گفت:  نوع دستورهای که هر لحظه به سربازان داده میشود خیلی اهمیت ندارد بلکه مهم است که سربازان بدون تعلل و "چرا؟" آنرا اجرا کنند و این امر و نهی ها و دستورهای پی در پی کمک میکند مغز و گوش سربازان به شنیدن و اجرای  دستورات بدون توجه به ماهیت آن عادت کنند تا اگر جنگی اتفاق افتاد سربازان تابع و فرمان بردار بدون چون و چرای فرمانده خود باشند به گونه ای که اگر فرمانده دستور داد که همه سربازان بر روی مین بروند آنها بدون کوچک ترین مقاومتی دستور را اجرا کنند و حتی فکر استنکاف از دستور به مخیله شان هم خطور نکند.

Monday, December 16, 2013

مالیات ناب آمریکایی

همه می دانند. من هم میدانستم میلیونها نفر در جهان هستند که می خواهند در قالب لاتاری, تحصیل, سرمایه داری و ... به آمریکا مهاجرت کرده و تابعیت آن کشور را اخذ کنند اما نمی دانستم عکس این داستان هم وجود دارد و تعدادی از مردم آمریکا هم هستند که دوست دارند تابعیت کشورشان را ترک کنند اما امروز از شبکه های مختلف رادیو و تلویزیون ایران به کّرات شنیدم درخواست تغییر تابعیت آمریکایها در سال جاری میلادی به یک موج (!) تبدیل شده است به گونه ای که امسال 1100  آمریکایی به دلیل سیاستهای ظالمانه مالیاتی کشور آمریکا ترجیح داده اند  تابعیت کشورشان را لغو کنند. واقعا این سیاستهای مالیاتی آمریکا چگونه است که اینقدر آمریکاییها را ذله کرده است. من خیلی از سیاستهای اقتصادی آمریکا سر در نمی آورم. از سیاستهای مالیاتی دیگر کشورها هم چیزی نمی دانم ولی چند روز پیش وبلاگی را خواندم که نویسنده آن یک دانش آموخته اقتصاد است و در خصوص درآمدهای مالیاتی آمریکا که دفتر بودجه کنگره منتشر کرده است توضیح مختصری داده بود که من عینا متن آنرا به همراه لینکش در اینجا بازنشر میکنم تا راحت بتوان قضاوت کرد سیاستهای مالیاتی آمریکا منصفانه است یا سیاستهای مالیاتی کشورما منطقی است. در کشور ما بیشترین میزان تحقق درآمدهای مالیاتی مربوط به قشری است که اصطلاحا "حقوق بگیر" نامیده میشوند در حالی که دلالان اقتصادی و میلیاردرهای غیر مولّد ایرانی با حساب سازی به راحتی می توانند از پرداخت مالیات فرار کنند.....

« ... اول اینکه این کلمه بیستک من درآوردی است ( یعنی که من این کلمه را ساخته ام.). بیستک مثل دهک است. بیستک اول، فقیرترین بیست درصد ِ درآمدی جامعه و بیستک پنجم آن بیست درصدی از جمعیت است که بیشترین درآمد را دارد. چند روز پیش سی بی او، که دفتر بودجه کنگره امریکا و موسسه بسیار معتبری است سهم بیستک های درآمدی را در پرداخت مالیات بر روی درآمد در سال 2010 منتشر کرده است.، که عبارتست از:

بیستک با کمترین درآمد:      -6.2%. به عدد منفی توجه شود.
بیستک دوم درآمدی:          -2.9 %   باز هم عدد منفی است.
بیستک میانه درآمدی:      2.9%    که این یکی مثبت است.
بیستک چهارم درآمدی:   13.3%   از کل مالیات درآمدی و  
بیستک پنجم درآمدی:  92.9 % از مالیات درآمدی را می پردازد.

به عبارتی دو بیستک بالا در حدود 106% کل مالیات بر درآمد را در آمریکا می پردازند.
بیستک اول به طور متوسط 8100 دلار مالیات دریافت کرده (نپرداخته بلکه دریافت کرده است).
البته این آمار مربوط به مالیات بر درآمد فردی است .

پ.ن. یکی از دوستان پیشنهاد داده است که به جای استفاده از بیستک از پنجک باید استفاده شود.  من بیستک را به تبعیت از دهک استفاده کردم، که هم ده درصد است هم یک دهم. مشکل این است که بیستک، بیست درصد است و یک پنجم. و پنجک، یک پنجم است و بیست درصد. ولی در مجموع عبارت پنجک درستتر به نظر می رسد.»

Wednesday, December 4, 2013

مفتی ها

سالها پیش شرکت نفت یک مدیر داشت که من خیلی از او خوشم می آمد, دکتری اقتصاد داشت و بعد از اینکه از وزارت نفت کنار گذاشته شد در دانشگاههای شریف, شهید بهشتی و تهران مشغول تدریس شد. رئیس هیات مدیره شرکت ما بود و در بعضی جلسات ایشان را می دیدیم. دو تیکه کلام داشت که معمولا در هر جلسه آن دو را تکرار میکرد, اول اینکه می گفت : « در دوره جنگ نماینده نخست وزیر ( میر حسین) در وزارت نفت بوده است» و دوم اینکه میگفت: « بزرگترین مشکل من این هست که من می فهمم(!) و البته بزرگترین مشکل شما هم این هست که باز من می فهمم....». یک روز ایشان از مجموعه ما بازدیدی داشت.  ما در طبقه سوم  در یک سالن بزرگ که چند میز کار قدیمی در اطراف آن چیده شده بود کار میکردیم. مدیر ما تک تک ماها را به آقای دکتر معرفی میکرد و ایشان هم چند سئوال در مورد تحصیلات, تخصص و کارمان می پرسید و سراغ نفر بعدی میرفت. یکی از همکاران ما که تخصص ویژه ای در "به دست آوردن دل مدیران داشت" سریع از شگرد همیشگی اش استفاده کرد, شگردی که استادش بود و همیشه جواب می گرفت, رَد خور نداشت. از این شگرد کلی هم امتیاز به دست آورده بود, شگردی که آن موقع و اکنون هم ندیده ام مدیری بتواند در مقابل آن مقاومت کند. دل هر مدیری را میتوانید با این روش به دست بیاورید. اصولگرا و اصلاح طلب ندارد. هزینه اش هم زیاد نیست. این دوست ما فهمیده بود مدیران و البته مردم ما عاشق سخنرانی هستند. اگر موضوع سخنرانی "مدیریت  یک چیزی" باشد و بشود در دانشگاهی و در جمع دانشجویان آن را جور کرد که دیگر نورعلی نور میشود.  با این روش می توان بدون اینکه شائبه پاچه خواری بوجود بیاید دلی گرانقیمت را به دست آورد. اما ظاهرا این بار اشتباه گرفته بود. آقای دکتر برای سخنرانی در همایش "مدیریت" پروژه های انرژی در دانشگاه پلی تکنیک درخواست پول کرد!!! دوست ما با تعجب پرسید: آقای دکتر جدی می فرمایید؟ ایشان به سمت ما برگشت و وقتی تعجب همه ما را دید پاسخ داد: « من آدمی نیستم که مفتی سخنرانی کنم. اگر کسی مفتی حرف بزند قطعا حرفی نخواهد زد که به درد کسی بخورد. چون من نمی توانم مثل خیلی ها حرفهای الکی بزنم و باید برای یک ساعت سخنرانی حداقل 30 ساعت وقت بگذارم. هزینه این وقتم را می گیرم. به شما هم توصیه میکنم که اگر هدفتان افزایش سطح علمی همایش است سراغ آدمهای بروید که برای وقتشان ارزش قائل هستند و اگر برای چیزهای دیگر همایش راه انداخته اید که دیگر سراغ امثال من نیایید...»

Friday, November 29, 2013

disconnect to connect

شبهای پاییزی  پارک ملت خیلی زیباست, اینقدر زیباست که آلودگی هوا هم نتوانست مانع پیاده روی شب جمعه ما بشود. امشب ما کمی خوش شانس بودیم همین که از خانه خارج شدیم نم نم باران شروع شد و با یک باران مختصر آلودگی برطرف و زیبایی پارک در زیر نور لامپهای پارک بیشتر شد. لامپهای که با نور ضعیف زرد رنگشان فضای دلنشین در پارک ایجاد میکنند. خانواده هایی را دیدیم که در زیر الاچایقهای پارک ملت اطراق کرده بودند و بلند بلند با هم حرف میزدند. بچه هایشان هم با هم وسطی بازی میکردند و مردانشان در منقلهای سنگی کنار الاچیق ها دود راه انداخته و با سر و صدا مشغول کباب کردن جوجه و بال مرغ بودند. از کنار آنها گذشتیم در چند جای پارک زوجهایی را دیدیم که ساکت نشسته و دست در دست هم آرام حرف میزدند. ما از قبل قرار گذاشته ایم در مدت پیاده روی تا وقتی که با هم قدم میزنیم موبایل هایمان سایلنت باشد و از موبایل استفاده نکنیم اما نیم ساعت که پیاده روی کردیم همسر جان روی یک نیمکتِ دور میدانی ساکت در پارک می نشیند و من به تنهایی 30 بار دور این میدان که محیطش 150 متراست به تنهای راه می روم. در این زمان موبایلها از حالت سایلنت خارج میشود و من در جبران آن نیم ساعت که بی موبایل بودم  دلی از عزا در می آورم تا در این 30 دور که  تنها هستم حوصله ام سر نرود. به چند دوست یا همکار زنگ میزنم. امشب از شانس خوب ما  به یکی از کسانی که تلفن زدم  به همراه همسرش در پارک بود. قرار گذاشتیم زود هم را پیدا کردیم به پیشنهاد همسر ایشان به یک کافی شاپ در خیابان ظفر رفتیم. ساکت  بود و  تلاش شده بود در آن فضای رمانتیک ایجاد شود.  یک زوج جوان هم که دست در دست هم بودند همزمان با ما وارد کافی شاپ شدند. نشستیم و سفارش دادیم. آنها هم نزدیک ما نشستند پسر جوان تبلتش را در آورد و پسورد وای فای (wi fi) کافی شاپ را گرفت و شروع کرد با تبلتش کار ( بازی) کردند, دختر هم همزمان موبایل اپلش را به اینترنت متصل کرد و مشغول کار (بازی) با آن شد. آنها هم سفارش دادند و نزدیک یک ساعت در آنجا بودند با هم  هیچ حرف نزذند, قهوه اشان را خوردند و بعد دست هم را گرفتند و رفتند. ما هم چند دقیقه بعد از آنها رفتیم..

Wednesday, November 27, 2013

لطفا پارک نفرمایید

همین که سریال ترکیه ای شروع شد شال و کلاه کردم و بسته ای را که از اراک فرستاده شده بود برداشتم تا به دست برادرم برسانم. عجله ای در کار نبود می شد فردا هم دستش رساند اما این بهانه خوبی برای فرار از سریال 10000 قسمتی ترک بود. یک ماشین مدل قدیمی در جلوی درب پارکینگ پارک شده و راه خروج را بسته بود. من این ماجرا را زیاد تجربه کرده بودم. معمولا مهمانان تالار پذیرایی نزدیکِ ما گول ظاهر قدیمی و آرام ساختمان ما را میخورند و تصور میکنند که سالها  از این خانهِ آرام اتومبیلی خارج نخواهد شد و درست در مقابل پارکینگ ما اتومبیلشان را پارک میکنند. من برخلاف همسایه ها خیلی به این موضوع حساس نیستم. اگر صاحب خودرو پیدا نشود به خانه بر میگردم یا اینکه پیاده خودم را به اتوبوس BRT ( که خیلی به آن علاقه دارم) میرسانم. این بار کمی عصبانی شدم چند لگد به خودرو زدم بلکه صدای دزدگیرش در بیاید اما صدای از آن در نیامد. از ماشین به شدت بوی ماهی می آمد و چند تا کیف لباس که درش باز بود داخلش دیده میشد که نشان میداد جمعیت زیادی با این ماشین به تالار آمده اند. کمی صبر کردم, اینبار تصمیم گرفتم تا ادبشان کنم پس به رسم خیلی ها  باد یکی از لاستیک های آن را خالی کردم. کمی آرام شدم و با حالت پیروزمندانه ای به خانه برگشتم. سریال هنوز تمام نشده بود. داستان را گفتم. همین که نشستم سریال را از ناچاری ببینم احتمالات و تصورات زیادی با ورژنهای مختلف در ذهنم به رژه رفتن مشغول شدند؛ زن میانسالی را تجسم کردم که بچه ای سه ساله را در بغل گرفته بود تا همسرش فکری به حال لاستیک چرخِ خالی شده ماشین شان بکند, راننده ناشی و حواس پرتی را تجسم کردم که متوجه بی بادی تایر ماشینش نشده بود و با سرعت بالا در اتوبان رانندگی میکرد و هر لحظه احتمال داشت تصادف یا چپ کند. همین جور سناریوها به ذهنم می امدند و میرفتند, بالاخره صدای وجدانم هم درآمد. دیگر نشستن جایز نبود. زود به پایین رفتم تا قبل از هر حادثه ای داستان را به راننده بگویم, دیدم هنوز نیامده اند, کمی منتظر ماندم باز هم نیامدند, به خانه برگشتم و روی یک برگه A4 نوشتم که من چه کاری کرده ام و ضمن عذرخواهی شماره تلفنم را هم روی آن نوشتم تا در صورتی که کمکی نیاز داشته باشند به من زنگ بزنند, منتظر ماندم اما خبری از تماس نشد, چند باری هم پایین رفتم ماشین سرجایش بود, ساعت از 1 گذشته بود که موبایلم زنگ خورد یکی از پشت تلفن چند تا فحش آبدار نثارم کردم و من هم در جوابش را دادم  که همانها که می گوید خودش هست (!!!) و از اینکه باد چرخهای دیگر ماشینش را خالی نکرده بودم پشیمان شدم!

Thursday, November 21, 2013

چهار راهها

نم نم باران تهران شروع نشده, ترافیک همیشگی اش به قفل تبدیل میشود. مثل خیابان ولی عصر از میدان ونک به سمت شمال. چراغ میرداماد یکی از چراغهای نفس گیر این خیابان در روزهای بارانی است و معمولا چند افسر وظیفه (سرباز) راهنمایی و رانندگی  سر این تقاطع ایستاده اند و چراغش را مدیریت کرده و به تناسب ترافیک خیابان ولی عصر یا میرداماد, چراغ را سبز یا قرمز میکنند اما این مدیریت چراغ, توسط پلیس (Police operated) به مذاق رانندگان پشت چراغ قرمز خوش نمی آید و خیلی زود با زدن بوقهای ممتد اعتراضشان را نشان میدهند. پلیس می داند که اگر در پاسخ به اعتراض این وَر خیابانیها چراغ را سبز کند اعتراض آن وَریها شروع میشود پس یاد گرفته که به این بوقها بی توجه باشد. این کار منجر به تشدید اعتراض میشود طوری که بعضی وقتها صدای بوق بیشتر از ترافیک سنگین آزاردهنده میشود ولی افسرهای وظیفه پلیس باز هم توجهی به این اعتراضها نمیکنند یا نمی توانند بکنند اما بعضی وقتها یکی از طرفین کم می آورد مثلا اگر پلیس کم بیاورد لج می کند و  چراغ قرمز را بیشتر از حد نیاز نگه میدارد یا شماره پلاک اتومبیلی که بیشتر بوق میزند را یادداشت میکند تا به مافوقش بدهد و اگر راننده ای کم بیاورد از ماشین پیاده میشود و با پرخاش به سمت پلیس ها میرود و یقه اشان را میگیرد و خود را وابسته به فلان ارگان نظامی یا انتظامی معرفی میکند و از روی سینه پلیس اسم و رسمش را یادداشت میکند تا به مراجع ذی صلاح گزارش کند. این اتفاق را در روزهای بارانی تهران زیاد دیده ام و هیچ وقت دوست نداشته ام خودم را در جای پلیسهای وظیفه در سر این چهار راههای قفل شده ببینم. چهار راههای که فقط در ترافیک و خیابانهای تهران نیست بلکه در سایر مشکلات و مسائل کشور هم به وفور دیده میشوند. مسائلی که چراغ سبز برخی از آنها در گرو چراغ قرمز برخی  دیگر از آنهاست. برای جلوگیری از ورشسکست شدن صنایع خودرو باید خودرو را گران کرد و تعرفه واردات را بالا برد اما از آن طرف نیز مصرف کننده ها پشت چراغ می مانند, برای حل مشکل نقدینگی صنایع مختلف باید سود بانکی پایین بیاید اما از آن طرف برای جذب نقدینگی بانک ها باید سود بانکی بالاتر از نرخ تورم باشد. حقوق کارگران باید متناسب با نرخ تورم افزایش یابد اما آن طرف تولید کنندگان پشت چراغ قرمز صدای بوقهای اعتراضیشان بلند شده است که اگر نرخ دستمزد بالا برود ما هم باید چراغ سبز افزایش نرخ محصولات را داشته باشیم, چند چراغ آن ورتر هم  مصرف کنندگان بوقها ی ممتد به صدا در می آورند که توان خرید را از دست داده اند چون دستمزدهایان با تورم بالا نرفته است, به نظر میرسد که حل ترافیک ققل شده صنعت و اقتصاد این روزهای کشور به مراتب دشوارتر از ترافیک قفل شده خیابانهای تهران است و پلیس ها در چهار راه قفل شده اقتصاد کشور روزهای سختی دارد. 

Thursday, October 31, 2013

سیگار

دوستی دارم که زیاد سیگار میکشد. صبح که از خواب بیدار میشود صبحانه نخورده و ناشتا یک سیگار دود میکند که به آن لقب استارت آپ (start up)   داده است. البته سیگار شات دان (shut down) هم دارد  که در آخر شب و قبل از خواب میکشد. این دوستم نمونه ای از میلیاردها انسانی هست که در جای جای دنیا سیگار میکشند و مثل بقیه کار و زندگی میکنند, میلیاردها انسانی که دولت هایشان هر روز قوانینی تصویب و اجرا میکنند تا امکان کشیدن سیگار را برایشان محدود کنند. در ایران هم از بخشنامه ها زیاد تصویب و ابلاغ شده است که قافیه مشترک همه آنها این است که " الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان ممنوع است". از آنجایی که در شرکت ما قوانین جدی گرفته میشوند اما بیشتر آن بخشی از قوانین که قید ممنوعیت دارند به صورت کامل اجرا میشود کشیدن هر گونه دخانیات به صورت کامل در ساختمان و محوطه ممنوع است و کسانی که نمی توانند در مقابل این ممنوعیت مقاومت کنند بایستی در بیرون ساختمان و محوطه شرکت سیگارشان را آتش کنند. مثلا کسی که در طبقه چهارم کار میکند اگر هوس سیگار کند که به صورت متوسط روزی 5-6 بار هوس میکند باید چهار طبقه پایین بیاید و از حیاط شرکت خارج شده و به خیابان برود و در کنار دهها نفری که از سایر طبقات و واحدها به آنجا - که ایستگاه سیگار نامیده میشود- آمده اند سیگاری دود کند و پس از کشیدن سیگار و یک احوالی پرسی سرپایی دوباره به سر کارش برگردد. این فرآیند در شرایط طبیعی نزدیک به نیم ساعت زمان نیاز دارد و اگر در تعداد دفعات و نفرات ضرب شود از ساعت و ماه عبور کرده و به سالهای تلف شده خواهد رسید اما مشکل من ساعات تلف شده نیست چون این موضوع در کشور ما یک مساله فرعی و کم اهمیت تلقی میشود, مشکل من آن تجمعی است که هر روز در مقابل شرکت تشکیل میشود و ظاهر شرکت را به طرز وحشتناکی زشت می کند. همه میدانند و من هم علاوه بر اینکه میدانم دیده ام که آدم سیگاری با بخشنامه و خواهش سیگارش را کنار نمیگذارد, به فرض اگر این توان قانونی هم بود که سیگاریها را اخراج میکردند باید نصف یا بیشتر آدم حسابی های ( حداقل شرکت ما) را اخراج میکردند پس بهتر است راه حل معقولی پیدا کنیم مثلا در هر طبقه مکان هایی را برای کشیدن سیگار اختصاص دهیم و در آنجا ادوات لازم نظیر هواکش, صندلی, چایساز و ... تعبیه کنیم تا هم سلامتی همکاران سیگاری کم تر به مخاطره بیفتد و هم تشویق شوند بدون اجبار در سایر مکانها سیگار دود نکنند. با این روش  چهره بیرونی  شرکت خراب نخواهد شد و وقتهای تلف شده به حداقل خواهد رسید.البته شرکتهای که محدودیت مکانی دارند میتوانند پشت بام ساختمان شان را برای این منظور تجهیز کنند.

پ.ن: من سیگاری نیستم ولی همانگونه که من حق دارم چای بخورم آن هم این حق را دارند که سیگار بکشند به شرط آنکه برای من و سلامتی من خطری ایجاد نکنند و این آزدای آنها  مانع از آزاد بودن من در چای خوردن  نشوند.

پ.ن: یکی از دوستان معتقد است که تنها وقتی که در شرکت تلف نمکند همان زمانی است که سیگار میکشد. 

پ.ن : سیگار نکشید برای سلامتی تان ضرر دارد به جای آن پسته بخورید.

Tuesday, October 29, 2013

امید, تدبیر, انتظار

این دولت را "تدبیر و امید" نامیده اند, نمی دانم پشت این انتخاب فکری بوده است یا اینکه همینجوری تدبیر را با امید کنار هم آورده اند. مثلا چرا ابتدا تدبیر بوده و بعد از آن امید قرار گرفته است. شاید بهتر بود که "امید و تدبیر" انتخاب میشد, شاید هم واقع بینانه اسمش را "امید, تدبیر, انتظار" می گذاشتند. چون در واقع بخش اول آن که امید است توسط مردم به صورت کامل تحقق یافته طوری که حتی مخالفان دولت نیز به تدبیر دولت دِلها و امیدها بسته اند و در انتظار تدبیر دولت نشسته اند. هر اتفاقی را که برخلاف انتظارشان توسط دولت انجام میگیرد را توجیه میکنند به امید اینکه در هر حادثه ای تدبیری نهفته باشد و مصلحتی در کنش ( یا واکنش) دولت وجود دارد  که در آن به قول عطار " اصطلاحاتیست مر ابدال را/ که نباشد زان خبر اقوال را". اما دولت نباید فراموش کند که اگراین انتظار خیلی طولانی شود ابتدا امید و سپس تدبیر کمرنگ شده و سپس از بین خواهد رفت.

Friday, October 25, 2013

معضلی به نام استانداردهاي صنعت نفت ایران

یکی از مشکلاتی که ما در خرید تجهیزات از شرکتهای چینی یا روسی داریم مربوط به استاندارد می باشد, چینی ها محصولاتشان را بر پایه استاندارد ملی خودشان که GB  نام دارد تولید میکنند و ما هم خریدهایمان را بر اساس استاندارد صنعت نفت ایران که IPS  نامیده میشود انجام میدهیم. مثل این که ما با زبان فارسی با یک چینی حرف بزنیم. در این شرایط باید ما استانداردمان را به آنها بدهیم و آنها بنشینند جاهایی که استاندارد ما به کارشان مرتبط است را به چینی ترجمه کنند تا بتوانند  به مدیران تولید کارخانه هایشان بفهمانند که ما چه می خواهیم . البته تفاوت زیادی بین اعداد ما و ارقام  آنها نیست. چون اعداد و جداول IPS  را که ما خودمان تحقیقا محاسبه نکرده ایم. تعدادی کارشناس در اتاقهای در بسته نشسته و این استاندارد را از سایر منابع جمع و جورش کرده انده و حتی به خودشون  زحمت نداده اند که فرم جداول را تغییر بدهند. البته چینی ها و سایر کشورهای که به فکر صادرات محصولاتشان هستند چند سال است که استاندارد ملی شان را کنار گذاشته و در تولید شان قیدها و معیارهای استاندارد های بین المللی را لحاظ میکنند تا بتوانند با زبان هماهنگ بین المللی محصولاتشان را به فروش برسانند. در این گونه موارد که تولید بر اساس استاندارد جهانی انجام میشود باز هم مشکل ما به قوت خود باقیست, تفاوتی ندارد که این کارخانه در اروپا یا در چین و هند باشد, چون ما محصولی با  استاندارد ایرانی می خواهیم که کارخانه های دنیا حتی اسم این استاندارد را هم نشنیده اند. خرید و نصب تجهیزات ما بر طبق استاندارد خودمان انجام میشود و آنها اگر میخواهند به ما محصولی بفروشند باید بروند خط تولیدشان یا مدارک کیفی تولیدشان را بر اساس استاندارد ما تغییر دهند. بالاخره ما خریداریم و آنها فروشنده هستند و همان طور که میدانیم همیشه حق با مشتری است. ما پیروزمندانه کالایی می خریم که برطبق استاندارد ملی ما تهیه شده است, اما به چه قیمتی؟ آنها هر کاری که ما بخواهیم میکنند ولی خوب, پولش را هم حتما خواهند گرفت. عاشق چشم و ابروی ما که نیستند. حتی اگر بخواهیم می توانند کالایی مطابق استاندارد دهاتمان هم بسازنند, فقط کافی است که پولش را بدهیم, حتی می توانند به جای اینکه از کیلو گرم  و متر در نقشه ها استفاده کنند از مثقال و وجب استفاده کنند و اینگونه میشود که خریدهای ما تبدیل به سفارش خاص (special order) می شود که ناچار میشویم هزینه و زمان بالاتری از نُرم جهانی برای آن پرداخت کنیم. من در سایر موضوعات آشنایی ندارم  و نمی دانم که استاندارد ملی نیاز دارند و  یا نیاز ندارند اما می دانم در صنعت نفت این استاندارد ملی هزینه گزافی به کشور مان تحمیل میکند و چون عنوان " ملی " را یدک میکشد کسی جرات ندارد در خصوص اثرات نامطلوب آن حرفی بزند, به نظر میرسد در صورتی که یک تیم دقیق کارشناسی به این مقوله توجه کنند می توانند با کنار گذاشتن این استاندارد - که سالهاست به روز نشده- به صنعت نفت کشور ( اعم از تولید کننده یا مصرف کننده) کمک زیادی نمایند.


پ.ن1: استفاده از استانداردهای معتبر بین‌المللی، موجبات حضور هرچه بیشتر محصولات کشورهای عضو در بازارهای جهانی را فراهم می‌آورد. فرض کنید که در کشورمان  یک سازنده به اندازه ای توانمند شده است که علاوه بر نیاز داخل کشور می تواند محصولاتش را به خارج از کشور صادر کند ولی از آنجاییکه زبان مشترک مصرف کنندگان بین المللی استانداردهای بین المللی می باشد بنابراین ناگزیر خواهد بود تعییراتی را در مدارک, اسناد و تجهیزات ایجاد نماید تا محصولاتش را با آن زبان به دنیا معرفی کند و به این ترتیب باز هم ناچار به تحمل هزینه بیشتری نسبت به رقبای خارجی خواهد بود و از گردونه رقابت جهانی باز خواهند ماند.
پ.ن 2: واقعیت این است که بیشتر موارد مصرفی صنعت نفت یا مستقیما از خارج کشور تامین میشود یا به صورت غیر مستقیم و تحت تکنولوژی خارجی تولید میگردد و استفاده از استاندارد ملی نه تنها کمکی به تولید کنندگان داخلی نکرده است بلکه علاوه بر از دست دادن زبان مشترک بین المللی منجر به محدود شدن منابع مورد نیاز آنها شده است.

Monday, October 21, 2013

ژنرالهای دائمی

حتما همه یادشان هست که هر وقت تیم ملی فوتبال شکست می خورد و از صعود به جام جهانی باز می ماند, گمانه زنی ها برای انتخاب سرمربی جدید تیم ملی شروع میشد. روزنامه ها و رسانه ها از خلال شنیده ها و شایعات اسم تعدادی از مربیان نامی را به عنوان کاندیدای مربی گری مطرح میکردند و به کمتر از  خوزه مورینو, آری هان, اسکولاری, اریکسون ... راضی نمی شدند و هر روز خبر و شایعه ای در مورد شرایط هر یک از این مربیان نامی مطرح میشد و افکار عمومی چند هفته( یا ماه) با ذوق این اسامی سرگرم می شدند تا اینکه داغی شکست آرام آرام خنک میشد و در نهایت به اسامی علی پروین, محمد مایلی کهن, امیر قلعه نوعی, مجید جلالی می رسید و بعد از مدتی هم بیژن ذوالفقارنصب به عنوان مربی انتخاب میشد. ظاهرا این داستان در همه جای این کشور برقرار است. مثلا بعد از شروع کار دولت "تدبیر و امید" گمانه زنی ها آغاز شد و تعدادی مدیر کار درست و حسابی به عنوان جانشینان مدیران قبلی وزارت نفت مطرح شد ولی در نهایت انتخاب بهتری از ژنرالهای همیشگی انجام نمی شود. متاسفانه امیدهای زیادی با این انتصابها دارد به یاس تبدیل میشود و دیگر قانع کردن منتقدان "دولت تدبیر و امید" با توجیه های سطحی خیلی مشکل شده است.

Saturday, October 19, 2013

حرکت از گامهای بالا

در دوره دانشجویی اردو که می رفتیم معمولا آوازهای گروهی می خواندیم. بعضی از بچه هایی که تازه با گروه همراه بودند و یک جورهایی آماتور محسوب می شدند,  آواز را با گام بالا شروع میکردند و در همان گام بالا به آواز ادامه میدادند و زمانی که  آواز به ملودی با نُت های بالاتر میرسید صدایشان توان کافی برای نُت های بالا را نداشت و اصطلاحا جواب نمی داد. این دسته از همراهان یا بر خلاف میلشان از همراهی با گروه باز می ماندند و ناچار میشدند در اوج آواز ساکت نشسته و بقیه را تماشا کنند یا اینکه به خواندن آواز اصرار کرده و ادامه میدادند که به صدای ناهماهنگی در جمع تبدیل میشدند. حرکت های اجتماعی هم مشابه خواندن آواز گروهی است. بعضی همراهان یک موضع منتهایی یا افراطی را برای حرکت انتخاب میکنند. این افراد تا زمانی که امکان دارند در گام بالا باقی می مانند, از نرم شدن سرباز میزنند, گویی شهرت و اعتبارشان مورد تهدید است و فقط برای چند گام محدود عقب می نشینند و وقتی نیاز باشد به نُت های بالاتر قدم بگذارند توان, جسارت یا امکاناتش را ندارند و حرکتشان محدود می ماند در نتیجه حرکت های اصلاحی را به حداقل می رسانند. بازدهی این شیوه, کم و بیش صفر خواهد بود.

Friday, October 11, 2013

تخصص مذاکره

درست است که دانستن حق همه است, اما بین دانستن با تخصص  باید تفاوت گذشت. مثلا,  خیلی از ما به قوانین فوتبال آگاهی داریم ولی در مربی گری تخصص نداریم. مشکل وقتی پیش می آید که این دو تا را یکی فرض میکنیم و به واسطه دانسته های محدودمان به عنوان یک متخصص اظهار نظر میکنیم. این اظهارات تخصصی !!!از سوی عموم جامعه گاهی میتواند زیانهای زیادی برخلاف نیت اولیه به اهداف تحمیل نماید, مثلا بازیکن فوتبالی را در نظر بگیرید که در سالهای گذشته یکی از بهترین های تیم ملی بوده است و در حال حاضر به دلیل سن بالا از روزهای اوج خود فاصله گرفته است و مربیان تیم به دلایل فنی این بازیکن را کنار گذشته اند ولی افکار عمومی فشار می آورد و مربی ناگزیر میشود که این بازیکن قبلا توانمند را به بازی بگیرد و تیم را برای رضایت افکار عمومی با بحران مواجه می نماید. این روزها که مذاکره با غرب در دستور کار تیم ایرانی قرار دارد جامعه تشنه از دانستن وقایع و مفاد مذاکرات است اما تیم مذاکره کننده هم نمی تواند قبل از مذاکره دست خود را رو کند  یا اینکه برای جلب رضایت جامعه ( که البته به حق هم هست) امتیازات غیر قابل قبولی به طرف غربی بدهد. قطعا غربیها در این مذاکرات روی فشار افکار عمومی ایرانیان یا نوسانات ارزی بعد از شکست مذاکرات حساب ویژه ای  باز کرده اند و ما باید این آمادگی را داشته باشیم که در صورت شکست مذاکرات چگونه برخورد مناسبی داشته باشیم  تا این برگ برنده را ازغربیها بگیریم, به نظرم حتی اگر همه مردم موافق مذاکره با آمریکا هم باشند بایستی خود تیم مذاکره کننده برنامه ریزی میکرد تا عده ای به مذاکرات اعتراض (صوری) کنند و حتی از پرتاب کفش های اعتراضی استقبال کنند تا در جلسات امکان چانه زنی شان را افزایش دهند, یادمان باشد که ما ( مردم, دولت و کشور) برای این مذاکراه و توافق سالهاست هزینه داده ایم و نباید به آسانی و ارزانی این همه هزینه را از دست دهیم, شاید تیم مذاکره کننده ناگزیر شود برای گرفتن امتیاز بیشتر میز مذاکره را بدون نتیجه رها کند و ما باید آماده هر چیز باشیم و اجازه دهیم متخصصان مذاکره با آزادی بیشتری از منافع ملی دفاع کنند.

Monday, October 7, 2013

انتقاد دانشجویی

«...یه دوره ما برای کارآموزی شرکت نفت رفته بودیم. یه بار که ما تو اتاق یکی از همین مدیرای میانی بودیم، یکی از مهندسای شرکت اومد توی اتاق و گفت: من با توجه به استانداردها, واسه فلان کار یه طراحی کردم که فلان قدر هزینه رو کاهش میده. ایشون جواب دادند: برو، یه جایی توی پروژه‌هایی که خارجی‌ها اجراش کردن یه چیزی پیدا کن که شبیه این کار باشه تا من مطمئن بشم طراحی تو درسته و از اون طرف هم بتونیم سایر ادارات را با نمونه خارجی متقاعد کنیم تا بهمون اجازه بدن ازاین روش استفاده کنیم. اصن به قضیه بی‌اعتمادی اون مدیر کاری ندارم. چیزی که اون‌جا بیشتر اذیتم کرد این بود که جناب مدیر اولن دغدغشو نداره، چون واقعن به حالش فرقی نمی‌کنه. بعدش این که نسبت به مهندس زیردستش کم‌سوادتره و خودش عرضه بررسی رو به کمک تحلیل نداره و باید با نمونه راضیش کرد. بعد از اون این که مهندسای ناظر ادارات بعدی هم سواد بررسی تحلیلی رو ندارن و اونا رو هم باید با نمونه راضی کرد. درسی که ما و خارجی ها می‌خونیم یکیه ولی ما حداکثر ازش استفاده می‌کنیم که نشون بدیم یه چیزی که یه جا( خارج) جواب داده، اینجا هم جواب می‌ده و قرار نیست جلو بریم باهاش.....»
متن بالا رو با کمی تغییر از کامنت یکی از دانشجوهایی که تابستون سال گذشته کارآموزی اومده بود پیش ما نوشتم که دید انتقادی به یکی از کارهای من داشت, کارو جملاتی که حداقل ماهی یکبار تکرار میکنم؛ اما از اونجایی که دوست نداشتم این دانشجوی فعلی و مهندس( یا مدیر آینده) با این ذهنیت منفی به رفتاری که من به انجامش خیلی افتخار میکنم به محیط کار وارد شود براش این جواب را نوشتم:
«....خاطره ای که شما گفتی من رو خوشحال کرد، اولا موضاعاتی که تو سایر سازمانها با کلی خَدم وحَشم ومشاور انجام میشده را سازمان ما راسا انجام میداده است، ثانیا ، بی سوادی خودم را در اون موضوع خاص قبول دارم، کشور ما از کسانی ضربه خوردند که خودشون رو تو همه چیز نه تنها کارشناس میدونستند بلکه ادعا میکردند کارشناس ارشد هستند، سوما، اگر فرض کنیم که یک مدیر میانی (به قول شما) حتا سوادش رو هم داشت نباید وقتش رو به بررسی اون موضوع اختصاص میداد، اقای فرخی خودش دیده اند که این نوع رفتار مدیران چه بلاهایی رو به سر پروژه آورده است، چهارما، این که به کارشناسی که براى بار اول موضوعی را بررسي کرده گفته شود که برود تجربه سایر پروژه ها مخصوصا خارجی ها را هم با طرحش مقایسه کند به هیچ عنوان نشانه بی اعتمادی و بیسوادی نیست و نه تنها اشکال ندارد بلکه لازم هم هست، چون در صورت اشتباه بعدا هم باعث حادثه ناگواری میشود و در صورت اتفاق ميتواند اعتماد به نفس کارشناس را بسیار بسیار کم تر از قبل کند، نهایتا؛ این خاطره شما مرا خیلی خوشحال کرد که دوستان خوبی مثل شما کارهای ما را با دید انتقادی زیر نظر داشتند ودارند و دوست دارم اگر خواستی وقت بگذاری و دوباره هم دیگر را ببنیم تا نتایج اون طراحی و پروژه ای که با هاش راه افتاد رو ببینی .......»

Thursday, October 3, 2013

هواداران آسمانی

خدا بیامرز تونی اسکات یک فیلم ساخته که اسمش "هوادار" است. من هر وقت یک آدم متعصبِ افراطی میبینم که به شدت از یک تیم یا مرام یا گروهی طرفداری میکند یاد این فیلم می افتم. داستان فیلم در مورد یک هوادار بیسبال به نام گیل(رابردت دنیرو) که به شدت طرفدار یک تیم بیسبال و بازیکن جدیدش بابی ریبورن(ویزلی اسنایپز) هست, گیل که یک پسر 10 ساله دارد از زنش طلاق گرفته و شغل و زندگیش را پای بیسبال گذاشته است مدام جمله اي را تكرار مي كند: « بيسبال از زندگي مهمتر است» اما تیم و بازیکن مورد علاقه اش (بابی) فصل خوبی ندارند و نمی توانند نتیجه بگیرند. او تلاش میکند که به هر نحو شده به بابی کمک کند تا به روزهای اوجش برگردد. ولی در این راه دردسرهای زیادی را برای خود, تیم و بابی درست میکند تا اینکه در صحنه ای از فیلم متوجه میشود آنقدر که بیسبال و بابی برایش مهم است برای بابی بُرد تیم, بیسبال و هواداران اهمیت ندارد و این چیزها تنها بخشی از زندگی بابی است که بابی حاضر نمیشود حتی به خاطر آنها از قسمتهای کوچک و کم اهمیت زندگی و خانواده اش بگذرد؛ این لحظه, لحظه فرو ریختن تمام باورها و ارزشهای گیل است, ارزشهایی که به خاطر آنها کار, زندگی و فرزندش را از دست داده است, پشیمانی شروع میشود و حس تنفر به همان شدت هواداری آغاز میگردد. برای انتقام فرزند بابی را گروگان میگیرد و تهدید میکند اگر بابی در بازی بیسبال امتیاز نگیرد فرزندش را خواهد کشت و در مقابل اصرار بابی برای آزادی فرزندش میگوید:« بیسبال همه زندگی من بود حالا باید همه زندگی تو هم باشد» .....
این روزها که روابط ایران و آمریکا در مسیر جدیدی افتاده است حالِ بیشتر دوستان "اصولگرای مخالف مذاکره با آمریکا"  شباهت زیادی به حال گیل پس از فهمیدن واقعیت هواداری دارد. این حال و شوک را می توان در صفحات فیس بوک, وبلاگها یا حرفهایشان دید. حرفهای که از جنس جدایی و نفرین است. کسانی که سالها یاد گرفته بودند باید با آمریکا دشمنی کنند و به این دشمنی افتخار میکردند و با مرور زمان این موضوع فرعی به موضوعی اصلی در فکر و زندگیشان تبدیل شده بود امروز به سختی می توانند مذاکره با "شیطان بزرگ" را هضم کنند لذا بهتر است کسانی که سالها این فکر را در جامعه تولید و توزیع میکردند  اولا, خیلی زود دست به کار شده و قبل از این که هوادارانشان دست به کارهای خطرناکی بزنند آنان راتوجیه کرده و برایشان توضیح دهند که اتفاق خاصی نیفتاده است که اینگونه دست به لعن و نفرین زده اند. دوما, برای آینده هم درس بگیرند و کارهای و مسائل زمینی را به باورهای آسمانی پیوند ندهند تا در صورتی که  ناگزیر بودند از آسمانها فرود بیایند و در زمین کارها را حل و فصل کنند, هواداران متعصب شان به دشمنان قسم خورده برایشان تبدیل نشوند.

Sunday, September 15, 2013

بی مسئولیت های نمونه

همیشه برام "کارمند نمونه" با "بی مسئولیتی" مترادف بوده؛ هیچ گاه دوست نداشتم که از نظر سازمان "کارمند نمونه" باشم, البته این حس دو طرفه بوده و تا حالا سازمانهایی که توش کار کردم هم دوست نداشته اند که من را "نمونه" بدانند, خودم هم مثل آدمهای عقده ای نسبت به جذب و همکاری با "نمونه" ها اکراه دارم و تا جایی که تونستم زیر بار کار با این دسته آدمها نرفته ام؛  حالا چرا با "نمونه" ها مشکل دارم؟ کسانی که آرام حرف میزنند, با عینک به دقت گزارشها را میخوانند, بعضی وقتها زیر برخی جملات خط میکشند, لباس مرتب و اتو کشیده میپوشند, با همه خوب هستند, تقریبا هیچ دشمنی در سازمان ندارند و همواره تلاش میکنند رضایت بالادست و پایین دست را جلب کنند؛ ظاهرا تا اینجای کار خیلی بَد نیست اما مشکل وقتی پیش می آید (که عموما پیش می آید) منافع سازمان با منافع پایین دست یا بالادست در تضاد قرار میگیرد و این افراد معمولا مسئولیت سازمانی شان را قربانی حفظ وجهه و "نمونه" بودن میکنند و میشوند آدم خوب داستان....


پ.ن: این موضوع هم مثل سایر موارد استثتاهایی دارد که واقعا استثنا هستند.

Thursday, September 12, 2013

جنگ

 خیلی آرام بود و اصطلاحا آزارش به مورچه هم نمی رسید؛ همه احترامش را حفظ میکردند؛ هنوز جای جراحات جنگ از صورتش پاک نشده بود و چند تا ترکش هم تو بدنش باقی مونده بود, اون طور که شنیده بودیم همیشه در خط مقدم جبهه بوده و در پایان عملیاتها  هم تیر خلاص میزده ؛ آخر سر هم چند سالی را به عنوان "اسیر" مهمان عراقی ها بود و بعد از جنگ با عنوان "ایثارگر" آمده دانشگاه تا با درس خوندن روال زندگی اش را به حالت عادی برگرداند؛ کم کم باهاش آشنا و سپس دوست شدم تا اینکه یه روز جرات کردم و سئوالی که مدتها تو ذهنم بود رو ازش پرسیدم, تو با این روحیه لطیف و آرام چطوری می تونستی توی جبهه آدم بکشی و تیر خلاص بزنی؟ جواب داد: « درسته ما تو جبهه به انسانها تیراندازی میکردیم و به قول شما "آدم می کشتیم" و بعضی وقتا ناچار بودیم "تیر خلاص" هم بزنیم, اما تو اون شرایط هم نمی تونستیم حتی به یه گنجشیک سنگ بزنیم یا دلمون نمی اومد به یه گربه ای که داشت غذا میخورد کیش بدیم؛ اما ناچار بودیم بُکشیم تا کشته نشویم؛ قانون جنگ اینه, انسانها رو نسبت به انسانها بی رحم میکنه, مطمئن باش اگر دوباره جنگی بشه خود تو هم ناچار میشی دست به اسلحه ببری و خیلی راحت آدمهایی که تا دیروز در همسایگی یا کنارشان با صلح و صفا زندگی میکردی را بُکشی؛ پس باید دعا کنی که در دوره ای زندگی کنی که جنگی اتفاق نیفته وگرنه......»




پ. ن: اسم دوست خاطره بالا مصطفی نیست.
پ. ن: "دانشجویان ایثارگر" دانشجویانی بودند که در جنگ ایران و عراق دچار حادثه شده یا به اسارت در آمده بودند؛ اینان که ترکیب سیاسی شان متنوع بود و از همه نوع فکر و اندیشه ای در بین شان پیدا میشد برای جبران عقب ماندنش از تحصیل با سهمه خاص وارد دانشگاه میشدند و در سالهای پس جنگ تعدادشان در دانشگاه ها زیاد بود ولی  به مرور که فارغ التحصیل میشدند تعداشان هم کم شد و سالهای بعد دیگر به سختی میشد "ایثارگران" را در کلاسها دید.

Thursday, September 5, 2013

جذب کاذب سرمایه

گذری به ارتفاعات شمال شرق تهران یا انتهای غربی اتوبان همت نشان می دهد این مناطق مملو از پروژه های ساخت و ساز با ابعاد بزرگ شده است, مجموعه هایی عظیم تجاری و مسکونی که ارزش مالی بعضی از آنها میتواند به تنهایی معادل هزینه ساخت یک پالایشگاه یا توسعه یک میدان متوسط نفت یا گاز باشد؛ حجم زیاد ساخت و سازها نشان میدهد که سرمایه فعلی بانکها و سرمایه داران به سمت این بخش از اقتصاد سوق پیدا کرده است, سرمایه هایی که صاحبانش از بازار اشباع مسکن اطلاع دارند و با وجود افزایش آمار خانه های خالی در شهرهای بزرگ باز هم ریسک سرمایه گذاری در این بخش را پذیرفته اند و به این سرمایه گذاری ادامه میدهند؛ فارغ از اینکه این اتفاق چه اثرات سوئی بر قیمت مسکن و افزایش نرخ سالانه آن ایجاد میکند نشان میدهد که دولت در هدایت سرمایه ها به بخش هایی نظیر تولید یا انرژی که نیاز شدیدی به منابع مالی در آن بخشها دارد موفق نبوده است, این موضوع دلایل زیادی دارد ولی مهمترین دلیل آن سختی کار با ادارات و سازمانهای دولتی میباشد؛ سازمانهایی که همواره به دلیل وصل بودن به خزانه نفتی خود را بی نیاز از سرمایه های خارج سازمان می دیدند و همیشه نقش توزیع کننده پول را به عهده داشتند و اکنون برایشان از نظر روانی و مسئولیتی خیلی مشکل است که بتوانند عادات قبلی را ترک کرده و از موضع خان و خزانه دار کوتاه بیایند, لذا علی رغم شعارهایشان هنوز نتوانسته اند قوانینی شفاف که منافع دو طرف را به روشنی مشخص کنند برای جذب سرمایه تدوین و سپس اجرا کنند و به دلیل نبود قانون شفاف و همچنین نبود شرایط روانی در سازمانها شاهد هستیم که شرکتهای سرمایه گذاری برای اینکه فرصت ورود به بخش نفت و گاز را داشته باشند سالها با متولیان امر مذاکره میکنند و در نهایت با وجود اینکه هزینه های زیاد برای مطالعه و طراحی اولیه صرف کرده اند بدون گرفتن نتیجه ناچار به انصراف میشوند و حتی گاهی اوقات که موفق میشوند توافقات مالی و فنی را نهایی کنند عوامل سیاسی داخلی و خارجی از ابهامات قانونی و شبه قانونی استفاده میکنند و مانع از نهایی شدن قرارداد میگردند؛ آنچه مسلّم است سرمایه تمایل به افزایش و سود دارد بنابراین به هر جایی که احساس کند پتانسیل افزایش دارد و امنیت آن تضمین میشود روان خواهد شد بنابراین اکنون که کشور از حیث نیاز به منابع مالی در شرایط دشواری قرار دارد بایستی شرایطی فراهم کرد تا مسیر سرمایه ها از بازارهای نظیر مسکن, طلا و ارز به سمت توسعه نفت و گاز تغییر یابد و برای اینکار بایستی در مرحله اول قوانین شفافی با استفاده از تجربه سایر کشورها در جذب سرمایه خارجی و داخلی تصویب شود تا امکان ایجاد ابهامات در افکار عمومی کاسته شود و از سوی دیگر تلاش شود افرادی در راس تصمیم گیرندگان جذب سرمایه قرار گیرند که به اهمیت جذب سرمایه آگاه باشند و برای اینکار آموزش اداری و شخصیتی لازم را دیده باشند و بدانند که  سرمایه گذار را شاید بشود یک بار پشت در اتاق سازمانی معطل کرد و منتظر گذاشت اما تکرار اینکار برای بار دوم موجب میشود که سرمایه مسیرش را به سمتی تغییر دهد که نیازی به معطلی نداشته باشد و اگر کسی منتظر ماند قطعا نه پولی آورده است و نه سرمایه ای دارد که ما آن را جذب کنیم بلکه آمده است تا به اسم سرمایه گذار منابع خودمان را از جیبی به جیبی دیگر انتقال دهد, اتفاقی که گاهی اوقات در صنعت نفت  دیده میشود؛ شرکتهایی که روی کاغذ سرمایه می اورند ولی در حقیقت  منابع حاصل از فروش نفت را مجددا در اختیار نفت قرار میدهند تا بتوانند از مزایای سرمایه گذاری در نفت برای واگذاری قراردادها بدون انجام مناقصه استفاده کنند؛ نه پولی می آورند و نه پولی می برند, فقط آمار جذب سرمایه را به صورت کاذب افزایش میدهند.

Friday, August 30, 2013

کمپین نه به تحریم و پیمان کیوتو

این روزها کمپینی به نام «نه به تحریم» در فضای مجازی و اینترنت به راه افتاده است که اعضای و بانیان آن قصد دارند مسائل انسان دوستانه و اثرات تحریمها بر مردم عادی را به روشنفکران و شخصیتهای شناخته شده جهانی  یادآوری کنند تا افکار عمومی کشورهای غربی را برای برداشتن تحریمها به یاری فراخوانند و از این طریق کشورهای غربی را حداقل در تحریم مسائلی نظیر دارو, درمان و قطعات یدکی هواپیما وادار به انعطاف نمایند, این تلاشها در ابتدای راه می باشد و به مرور زمان می تواند با صیقل خوردن روشها به نتایجی مطلوبی برسد و بهتر است بر مضوعاتی که حساسیت سیاسی و اقتصادی کمتری از دو سوی رسمی( دولتهای غربی و دولت ایران) برای آنها وجود دارد متمرکز شود تا انعطاف در آن موضوع به عنوان عقب نشینی برای طرف مقابل تعبیر نشود ولی در عین برای دو سوی غیر رسمی( افکار عمومی در غرب و افکار عمومی در ایران) مهم باشد تا این انعطافها چراغ سبزی مبنی بر آغاز همکاریهای رسمی تلقی شود, در این خصوص موارد زیادی را می توان پیشنهاد داد, مثلا همکاری در حفظ محیط زیست می تواند شروع خوبی باشد, حفظ محیط زیست مقوله ای است که به راحتی می توان آن را در غرب و ایران مطرح کرد و هیچ نهاد بین المللی و جهانی نمی تواند به بهانه اعمال تحریم از همکاری جلوگیری نماید و با آغاز همکاری در این مورد قٌبح و ترس نهادها و شرکت های بین المللی از همکاری با ایران کاسته خواهد شد و کمک خواهد نمود تا بحث پیشقدم شدن برای نشان دادن حسن نیت با آسانی صورت پذیرد و هر قدم مثبت از هر طرف منجر به قدم از طرف مقابل گردد تا به مرور زمان سایه سنگین بی اعتمادیها کمرنگ شود؛ در اینجا برای مثال مساله "سوزاندن گازهای همراه نفت" شرح داده خواهد شد که چگونه مشکلات تحریم بر پروژه ها و فعالیت های زیست محیطی مرتبط با آن اثر گذاشته است و شاید بتوان از طریق کمپین "نه به تحریم" و با کمی تلاش و تعامل مسائل آنرا حل کرد.
  نفت استخراج شده از ميادين نفتي معمولاً حاوي مقادير زيادي هيدروكربورهاي سبك مي باشد كه اصطلاحاً "گازهاي همراه نفت" ناميده مي شود . اين گازها در شرايط دما و فشار محيط از نفت قابل تفكيك مي باشد و در صورت جدا نشدن موجب بروز مشكلات عديده اي در خطوط و تلمبه هاي انتقال ،‌ مخازن ، كشتي هاي نفت كش و پالايشگاه ها خواهد شد, بنابراین در همه کارخانه های فراورشی نفت و در مراحل مختلف تکفیک از نفت جدا شده و سپس در يك شبكه بزرگ جمع آوري و براي فشارافزائي به ايستگاههاي تقويت فشار گاز ارسال مي شود . دراين ايستگاهها گازهاي ورودي پس از تقويت فشار به ايستگاه تزريق گاز ارسال و در آنجا نيز پس از فشارافزائي مجدد به چاههاي تزريقي هدايت مي شوند که علاوه بر اثرات زیست محیطی باعث افزایش ضریب برداشت از میادین نفتی میشوند این بخش از گاز در قالب پروژه های متعددی به عنوان" طرحهای جمع آوری و تزریق گازهای همراه نفتی" تعریف شده و در حال اجرا می باشند ولی به دلیل اینکه این پروژه ها نیاز به منابع مالی زیادی داشته و تجهیزات( کمپرسورها) مورد استفاده در آنها نیز توسط تعداد محدودی شرکتهای غربی ساخته میشوند به دلیل مشکلات تحریم و یا کمبود نقدینگی( حاصل از تحریم فروش نفت) دچار مشکل شده و نیمه کاره مانده اند و به ناچار گازهای همراه نفت سوزانده شده و دی اکسید کربن حاصل از آن در محیط رها میشود به گونه ای که طبق برخی از آمارها میزان گازهای همراه که در ایران سوزانده میشود در حدود 44 میلیون مترکعب در روز می باشد که در حدود دو برابر گاز تولید شده در پارس جنوبی ( تولید هر فاز 25 میلیون متر مکعب در روز) می باشد و این موضوع علاوه بر زیانهای اقتصادی هنگفتی که به کشور تحمیل می کند, لطمات جبران ناپذیری را به محیط زیست وارد میکند که زیانهای زیست محیطی آن دامن کشورهای غربی و کل دنیا را هم میگیرد و این در حالی اتفاق می افتد که کشورهای غربی و نهادهای جهانی سالانه هزینه ها و مشوقهای زیادی را در دنیا صرف میکنند تا از تولید گازهای گلخانه ای به مراتب کمتری جلوگیری کنند, یکی از مهمترین معاهده های بین المللی که کشورهای «توسعه یافته» را ملزم میکند تا ميزان دي اکسيدکربن توليديشان را در فاصله سال هاي 2012-2008 ميلادي به 5 درصد کمتر از ميزان دي اکسيدکرين توليدي در سال 1990 برسانند«پیمان کیوتو» است ولیکن این کشورها به دلیل اینکه از تکنولوژی بالایی در کارخانه های خود استفاده کرده و میکنند میزان تولید گازهای گلخانه ای پایینی دارند و برای رسیدن به تعهد خود ناچار هستند تکنولوژی سطح بالای استفاده کنند که مستلزم صرف هزینه های زیادی است یا اینکه می توانند به میزان تعهدشان, از کشورهای «در حال توسعه» و در خاک آنها «اعتبار کربن» خریداری کنند, چونکه در کشورهای در حال توسعه یا جهان سوم عموما صنایع با تکنولوژی قدیمی و انرژی بر فعالیت میکنند و با کمترین هزینه میتوان میزان سوخت را در کارخانجات قدیمی کم و بهینه نمود به عبارت دیگر کشورهاي توسعه يافته مي توانند يا از طريق اعمال فناوري هاي جديد ( که هزینه زیادی خواهد داشت) ميزان دي اکسيدکربن را کاهش دهند يا با پرداخت پول و کمک به کاهش دي اکسید کربن در کشورهاي در حال توسعه، اجازه انتشار دي اکسيدکربن بيشتر را در خاک خود دريافت کنند. معاهده کيوتو همچنين سياست «تجارت کربن» در سطح کارخانه ها را نيز تشويق مي کند.(1) حال فعالین «کمپین نه به تحریم» می توانند با کمک فعالین زیست محیطی بین المللی به نهادها و کشورهای تحریم کنند فشار بیاورند که حداقل در این زمینه امکان سرمایه گذاری و صدور تجهیزات فراهم گردد و از طرف دیگر آقای روحانی می تواند فردی را که توانمندی دیپلماتیک بالای دارد به عنوان "رئیس سازمان محیط زیست" انتخاب نماید تا با همکاری این سازمان تَرکی هرچند کوچک بر دیوار بلند تحریم ایجاد گردد.





1- کارخانه هايي که با فناوري جديد از دي اکسيدکربن توليدي خود کاسته اند، قادر خواهند بود اعتبار کربني دريافتي را به کارخانه هايي که خروجي آنها هنوز با استانداردهاي کربن مطابقت نمي کنند، بفروشند. مبناي اعتبار کربن بر اساس ارزش حامل هاي هيدروکربني انرژي مانند نفت و گاز تعيين مي شود و با افزايش قيمت جهاني نفت اعتبار کربن نيز افزايش مي يابد به طور مثال ژاپن اعتبار کربن مجارستان را خریدار میکند و پرو در حال مذاکره برای فروش اعتبار کربن خود به سایر کشورهای "توسعه یافته " می باشد.
2- کشورهاي «درحال توسعه» ملزم به کم کردن ميزان دي اکسيدکرين توليدي خود نيستند، با اين وجود در صورتي که اين کشورها در خاک خود پروژه هايي را اجرا کنند که ميزان دي اکسيدکربن را کاهش دهد، «اعتبار کربن» دريافت مي کنند که قابل فروش به کشورهاي توسعه يافته است

Thursday, August 15, 2013

ایثار سیاسی

بعد از اینکه دفاعیات و صحبتهای آقایان نجفی, زنگنه, میلی منفرد و آخوندی پخش شد تعدادی از دوستان در فضای مجازی از این آقایان ناراحت شدند که چرا اینها برای کسب رای اعتماد, عقایدشان را مخفی کرده یا زیرپا گداشته اند و گلایه داشتند که چرا به دوستانشان خیانت کردند و معتقد بودند که نباید برای کسب رای اعتماد از مجلس "گدایی رای" میکردند, اما به نظرم این آقایان کار بزرگی کردند و با این که می دانستند حرفهایشان به مذاق بیشتر مردم و طرفدارانشان خوش نخواهد آمد ولی فداکاری کردند و برای رشد و نجات کشور از حیثیت و اعتبار سیاسی خود مایه گذاشتند تا امکان فعالیت و اثرگذاری خود را حفظ کنند و این ایثار سیاسی ایشان بایستی قدر دانسته شود چون گذشت از آبرو به مراتب سخت تر از گذشتن از جان است, اما متاسفانه مجلس قدر این ایثار را ندانست و به آقایان نجفی و میلی منفرد رای اعتماد نداد و شایسته نیست که ما با عبارتی چون " باختن شرف", "گدایی رای" و ... فداکاری ایشان را بی اعتبار کرده و از زاویه دید نمایندگان مخالف به این حرکت ارزشمند نگاه کنیم.

Wednesday, August 14, 2013

غولهای نفتی که از چراغ نطامی ها بیرون می آید

خیلی فرصت و البته علاقه نداشتم که بررسی صلاحیت همه  وزرا در مجلس گوش بدهم و منتظر بودم تا نوبت بررسی وزارت صنعت و وزارت نفت برسد ولی به صورت اتفاقی دفاعیات و برنامه های وزیر دفاع رو شنیدم, وزیری که مخالف نداشت و بالتبع موافقی هم برایش صحبت نکرد, حرفهایی که زد بیشتر عرض سلام به درگذشتگان انقلاب و متولیان فعلی مملکت و ارادت به حضار بود و متاسفانه هیچ گونه برنامه و سیاستگزاری در آن مشاهده نشد, در حالیکه انتظار این بود که ایشان در خصوص برنامه های اقتصادی وزارت دفاع براساس شعارهای دولت تدبیر و امید اشاراتی میکرد؛ با اینکه میدانیم وزیر دفاع خیلی قادر به تغییر این سیاستگزاریها نیست ولی او می توانست حداقل در برنامه هایش به عنوان هماهنگ کننده نیروهای مسلح در مورد خروج نظامیان از اقتصاد و صنعت که یکی از مطالبات رای دهندگان به آقای روحانی بود صحبت  یا اشاره ای کوچک داشته باشد و اگر نمی تواند در کل نیروهای مسلح این سیاست را پیاده نماید حداقل در وزارت دفاع مانع این رویه شود, وزارتخانه ای که تشکیلات عریض و طویل صنعتی و اقتصادی دارد و به تازگی در قالب قرارگاه خاتم الاوصیا وارد حوزه نفت و گاز هم شده است و بدون داشتن کوچک ترین سابقه در این زمینه توانسته است توسعه چند میدان نفتی در خشکی( میدان سومار, میدان دانان و ... و دو میدان نفتی در خلیج فارس ( میادین آلفا و توسن) را به عهده بگیرد و پیش بینی میشود این شروع اگر به سرعت متوقف نشود می تواند در نهایت تبدیل به غول اقتصادی ناکارامد دیگری شود که دارد به آرامی از چراغ نظامیان خارج میشود و این استعداد را دارد که مشابه هم نام سپاهی اش – قرارگاه خاتم الانبیاء- کل شریان اقتصادی کشور را قبضه کند.

Thursday, August 8, 2013

منافع ملی جای بازی سیاسی نیست, زمین بازی را عوض کنید؛ قرارداد کرسنت خیانت بود یا خدمت؟

1- خیلی ها تصور میکنند دولت احمدی نژاد دولت وعده ها- مخصوصا در حوزه نفت و گاز- بود و نتوانست به هیچ یک از وعده هایش عمل کند, اما حداقل در مورد گازهای تولیدی میدان مشترک سلمان اینگونه نبود چون دولت اعلام کرد حتی اگر مجبور شود که گازهای این میدان را به صورت کامل بسوزاند حاضرنخواهد بود آن را به قیمت قرارداد کرسنت بفروشد؛ اینگونه شد که ایران 7 سال است هر روز 500 میلیون فوت مکعب( معادل تولید یک دوم فاز پارس جنوبی)1 را میسوزاند و از درآمد آن چشم میپوشد ولی آن را به کشور امارات نمی فروشد.
2- میدان سلمان (ساسان) میدانی مشترک است که 70 درصد آن در آبهای ایران و 30 درصد آن در آبهای امارات قرار داشته و هم لایه نفتی قابل برداشت و هم لایه گازی قابل برداشت دارد که لایه نفتی آن از سال 1345 بهره برداری میشود و لایه گازی آن تا سالها به دلیل اینکه صرفه اقتصادی و مشتری نداشت بدون استفاده بود, سکوهای این میدان در اواخر جنگ تحمیلی مورد حمله ناوهای آمریکایی قرار گرفت و مهندم شد لذا تولید ایران از آن به شدت کاهش یافت  تا اینکه با آغاز دولت اصلاحات عزم جدی برای برداشت از میادین مشترک به وجود آمد و تصمیم گرفته شد که تولید از این میدان در قالب "طرح توسعه میدان سلمان" افزایش یافته و میزان تولید نفت به 50 هزار بشکه در روز و میزان تولید گاز به میزان 500 میلیون فوت مکعب افزایش یابد و نفت تولید شده با یک خط لوله به جزیره لاوان انتقال یابد. گاز ترش تولید شده آن هم قرار بود با یک خط لوله دریایی به طول 240 کیلومتر و قطر 30 اینچ به عسلویه انتقال یابد تا در آنجا با احداث پالایشگاه این گاز پالایش شده و به خط لوله سراسری متصل و به مصرف داخل( یا صادرات یا تزریق در چاههای نفت خوزستان) اختصاص یابد؛ این موضوع زمانی اتفاق افتاد که منابع مالی کشور محدود بود و امکان اجرای همه پروژهای مشترک وجود نداشت لذا دولت تلاش میکرد از یک طرف با راههای مختلف ( از جمله قراردادهای بیع متقابل) سرمایه جذب نماید و از طرف دیگر برای گازهای تولید شده مشتریانی بیابد ولیکن به دلیل شرایط فنی که انتقال گاز نیاز دارد,  پیدا کردن مشتری برای گاز همواره با دشواری روبروست؛ به همین دلیل بحث فروش گاز تولیدی به نزدیک ترین مصرف کننده یعنی کشور امارات مطرح شد و پس از سالها مذاکره مقرر شد که گاز تولیدی از میدان سلمان به جای اینکه به عسلویه انتقال یابد با یک خط لوله دریایی به طول 220 کیلومتر و قطر 30 اینچ به جزیره سیری و از انجا با یک خط لوله به طول 50 کیلومتر به سکوی مبارک( مشترک بین ایران و امارات) فرستاده شده و در آنجا تحویل شرکت کرسنت شود و با این کار دیگر نیازی به احداث پالایشگاه گاز جدید در منطقه عسلویه برای گاز سلمان وجود نداشت و برای گازهای تولید شده مشتری تا 25 سال وجود داشت, این قرارداد در سال 80 منعقد گردید و قرار شده بود تا سال 82 به بهره برداری برسد ولی بخش ایرانی طرح با تاخیری 40 ماهه در سال 84 آماده شد ولیکن در این سال دولت جدید معتقد بود که قیمت گاز در قرارداد کرسنت منصفانه نیست و در این قرارداد خیانتی بزرگ صورت گرفته است و در دورانی که محمدرضا رحیمی در کسوت رئیس دیوان محاسبات با روزنامه کیهان  دچار مشکل نبودند و در یک جبهه قرار داشتند حملات سنگینی به بانیان قرارداد انجام دادند و نهایتا ایران اعلام کرد که گاز تولید شده را به قیمت قرارداد نخواهد فروخت, حتی اگر مجبور شود که آنرا بسوزاند و اینگونه شد که دولت احمدی نژاد توانست با وجود تحریم های بین المللی به وعده ای که داده بود جامه عمل بپوشاند و گاز تولیدی را به مدت 7 سال است که میسوزاند و حاضر نیست بفروشد, البته در سال 87 وزارت نفت برای بیرون آمدن از این مشکل تصمیم گرفت خط لوله جدیدی از سیری به طول 289 کیلومتر به عسلویه احداث نماید و در آنجا با استفاده از ظرفیت پالایشگاههای  فازهای 6, 7 و 8  گاز میدان سلمان را پالایش نموده و گاز تولیدی را برای مصرف به شبکه سراسری گاز متصل نماید و یا اینکه با تغییراتی در ترکیب گاز, از طریق  خط لوله عسلویه - آغاجری  به خوزستان انتقال دهد تا در میادین نفتی تزریق شود, ولیکن علی رغم اینکه این خط  با هزینه زیادی احداث گردید و چند بار تست و راه اندازی شد متاسفانه باز هم مورد استفاده قرار نگرفت چون از یک طرف خطوط لوله دریایی احداث شده سالها بدون استفاده بودند و به همین دلیل آسیب های جدی دیده بودند و از طرف دیگر در پارس جنوبی هم وضع احداث پالایشگاهها مطلوب نبود و با وجود تولید گاز از سکوهای پارس جنوبی امکان پالایش آن وجود نداشت لذا گاز میدان سلمان که چندین برابر ترش تر از گاز پارس جنوبی تحقق است و آن بخشی از ثروت ملی مشترک ما که توسط اماراتی ها برده نمیشود توسط خود ما سوزانده میشود.
3-  پیش و بعد از زمانی که مهندس زنگنه به عنوان وزیر پیشنهادی به مجلس معرفی شد, تعدادی از نمایندگان افراطی مجلس در همراهی با محافل, سایتها و روزنامه های تندرو به رهبری روزنامه کیهان به بهانه های مختلف به آقای زنگنه حمله کرده و میکنند که ترجیع بند همه هجمه ها مربوط به قرارداد "کرسنت" و "خیانت بزرگ" در این قرارداد است؛ قراردادی که منتقدان زیادی دارد و کمتر کسی از آن به صورت جدی دفاع میکند و برعکسِ سر و صدای بلندی که از آن به گوش میرسد کمتر اطلاعی از آن در رسانه ها وجود دارد و اطلاعات محدودی هم که در رسانه ها منتشر شده است بیشتر حرفهای کلی است که  در زمان ریاست محمدرضا رحیمی بر دیوان محاسبات تولید , بازنشر و تکرار شده است, فارغ از همه بحث هایی که حول و حوش  این قرارداد وجود دارد در صورتیکه امکان اجرایی شدن آن از آن 7 سال گذشته وجود داشت و با فرض اینکه  قیمت گاز در 7 سال اول ثابت بود, مطابق قرارداد ایران در سال هشتم امکان تجدید نظر در قیمت قرارداد را داشت, قیمتی که بارها نمایندگان کرسنت قبول کرده بودند در همان سالهای اول نسبت به تصحیح آن اقدام کنند ولی به دلیل دخالت های سیاسی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و در حال حاضر شرکت کرسنت بر علیه ایران در دادگاه لاهه شکایتی تنظیم کرده است و به احتمال زیاد در آن برنده خواهد شد.
4- ریشه شکل‌گیری اظهارنظر‌های منتهی به ابهام‌سازی بر سر کرسنت از آنجا ناشی می‌شود که در زمان عقد قرارداد در سال 80‌، نرخ هر بشکه نفت در حدود 18دلار بود‌ اما در سال84 که قرارداد باید به اجرا در می‌آمد نرخ نفت از مرز 70 دلار به ازای هر بشکه نیز فراتر رفته و با شتاب به سوی اعداد بالاتر گام بر‌می‌داشت؛ بر همین اساس، شماری از مخالفان کرسنت به اشتباه نرخ گاز در قرارداد کرسنت را همان 18 دلار اولیه  تلقی کردند بی‌آنکه به مفاد قرارداد رجوع کنند در حالی که اولا با استناد به بند تجدید‌نظر در قیمت، اگر در سال 84 قرارداد اجرا می‌شد‌ نرخ همان روز نفت که 70  دلار بود در فرمول اعمال می‌شد و دوم اینکه حتی اگر نرخ نفت در بدبینانه‌ترین حالت هم 18 دلار محاسبه شود به دلیل مختصات فرمول و وجود چند مولفه تاثیر‌گذار دیگر عدد نهایی قیمت بسیار بیش از 18 دلار خواهد بود, ضمنا در یکی از بند‌های ضمیمه شده به قرارداد، طرف اماراتی متعهد شده است که اگر طی هر زمانی از 25 سال قرارداد، هر کشور یا شرکتی هر میزان گازی با نرخی بالاتر از قرارداد فروش گاز ایران به کرسنت به هر نقطه از امارات منتقل کرده و بفروشد‌، آن نرخ بالاتر باید در‌باره نرخ گاز فروخته شده به کرسنت هم اعمال شود.
در پایان باید یاد آور شد که عقد قراردادهای بزرگ گازی و نفتی کار بسیار پیچیده و دشواری است که برای بررسی آن بایستی شرایط زمانی و مکانی آنها را در نظر گرفت و نمی توان با قراردادهای مشابه مقایسه کرد, مثلا در دولت احمدی نژاد صادرات گاز به پاکستان در قالب قرارداد صلح منعقد شد که قیمت فروش گاز( پالایش شده) در آن چندین برابر پایین تر از قیمت گاز( پالایش نشده) در قرارداد کرسنت است و این قرارداد مورد حمایت منتقدان جدی کرسنت ( کیهان, رحیمی و ...) قرار گرفت, از طرفی با شرایط فعلی کشورمان عقد اینگونه قراردادها دشوارتر هم شده است و این پیچیدگی و دشواری احتمال سوء استفاده در آنها( مثل سایر قراردادها) را بیشتر هم میکند لذا باید از تجربه تلخ این قرارداد (و البته قرارداد صلح) استفاده شود و بایستی تمامی ارکان کشور یاری کنند تا حتی اگر مساله ای هم در عقد یا اجرای این قراردادها وجود داشته باشد خیلی زود مساله برطرف شده تا منابع و منافع ملی قربانی دعواهای سیاسی و مطامع جناحی نشود .

پ . ن 1: در متن اولیه به دلیل اشتباه تایپی میزان تولید گاز میدان سلمان دو برابر یک فاز پارس جنوبی نوشته شده بود که میزان آن  به یک دوم برابر تولید یک فاز پارس جنوبی تصحیح گردید.
پ.ن 2: پس از انتشار این مقاله تعدادی از دوستان با ایمیل یا کامنت اطلاعات تکمیلی برایم فرستادند که از ایشان تشکر میکنم ولی هدف از این مقاله ارائه دادن اطلاعات دقیق تولید یا حتی هزینه ها نبود و قصد داشتم تا با ارائه کلیات بحث ( که عموما از سایتها و روزنامه ها  استخراج کرده بودم)  بپردازم تا نشان داده شود که جگونه منابع و منافع ملی به دلایل سیاسی و جناحی قربانی شده است که متاسفانه این داستان دوباره شدت گرفته است.

Sunday, August 4, 2013

گروهبانهای نفتی

 دکتر مسعود میرکاظمی حتی در رویاهایش هم فکر نمیکرد روزی برسد که سکان وزارت نفت کشور به دستش سپرده شود, اما دولت احمدی نژاد دولت تحقق رویاها بود و ایشان در کمال ناباوری نخبگان نفتی به وزارت نفت رسید و نزدیک دو سال بر مسند مهمترین وزارت صنعتی و اقتصادی کشور تکیه زد, اما به دلیل اینکه سطح مدیریت ایشان خیلی پایین تر از سطح بسیار بالای مدیریت مورد نیاز وزارت نفت بود و علاوه بر آن ناآشنایی کامل ایشان با ساختار مدیریتی, فنی و مالی وزارت نفت موجب شد که  ضعیف ترین دوران وزارت نفت در دوره اش رقم بخورد طوری که بسیاری از کارشناسان,  ناکامی های کنونی وزارت نفت را به تصمیمات ( یا بی تصمیمی های) ایشان نسبت می دهند, تصمیماتی که روند نزولی تولید نفت و گاز را سرعت بیشتری بخشید و نهایتا مثل سایر وزرای احمدی نژاد به صورت ناگهانی برکنار شد و مطابق روال بیشتر مسئولان دولت احمدی نژاد در مراسم تودیع و معارفه اش شرکت نکرد تا نارضایتی اش را از برکناری به اطلاع همگان برساند, اما  کارها و برنامه های وزارت نفت طوری به هم ریخته بود و آدمها طوری چینش شده بودند که وزیر جدید ( بعد از مدت کوتاه سرپرستی علی آبادی) هم علی رغم انگیزه بالا, داشتن روحیه کاری مناسب و مثبت نتوانست کار زیادی به پیش ببرد و فرصت کافی هم نداشت تا روند غلط قبلی را اصلاح کند ولی دکتر میرکاظمی فرصت این را داشت که با گروه پایداری در انتخابات سرد مجلس نهم به نمایندگی مردم تهران به مجلس راه پیدا کند و به اعتبار چند ماه نشستن بر مسند وزارت نفت به ریاست کمسیون انرژی مجلس دست یابد, حالا این رئیس کمسیون انرژی مجلس دوباره دوست دارد تا در برنامه های وزارت نفت نقش آفرینی کند و عَلم مخالفت با قویترین و تواناترین وزیر نفت جمهوری اسلامی را به دست گرفته است و برای مهندس زنگنه شرط "عذرخواهی" قبل از آمدن به مجلس گذاشته است و گفته است علاوه بر اینکه آقای زنگنه در فتنه 88 نقش داشته است باید به دلیل اینکه چند روز پیش از گروهبانهای نفتی - که نشان ژنرالی به دوش دارند-  خواسته است که مسندشان را به ژنرالها واگذار کنند, باید از مدیران فعلی نفتی عذرخواهی کند, عذرخواهی از همان خواسته ای که مردم با صدای بلند در انتخابات فریاد زدند, لذا همانطور که پیش بینی میشد گروهبانهای نفتی بیکار ننشسته اند و در برنامه ای سازماندهی شده ای تلاش میکنند تا با هجوم رسانه ای و بولتن سازی اجازه ندهند آقای زنگنه  رای اعتماد از مجلس بگیرد و با رد شدن ایشان میخواهند شرایطی ایجاد کنند وزیری بر مسند نفت بنشانند تا باز هم بتوانند به فرماندهی خود ادامه دهند و در این کار از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد, لذا فعالان و نخبگان دلسوز نفتی باید تلاش کنند تا جایی که در توان دارند به حمایت از آقای زنگنه بپردازند و با فشار افکار عمومی هجمه ها به آقای زنگنه را خنثی کنند و با اطلاع رسانی و مقایسه عملکرد مخالفان آقای زنگنه کمک کنند تا ذهن و تصمیم نمایندگان مجلس به سود جریان توسعه و پیشرفت کشور سوق پیدا کند و آقای زنگنه بتوانند با موافقت از مجلس رای اعتماد بگیرند.