حرفهای عادی

Sunday, September 15, 2013

بی مسئولیت های نمونه

همیشه برام "کارمند نمونه" با "بی مسئولیتی" مترادف بوده؛ هیچ گاه دوست نداشتم که از نظر سازمان "کارمند نمونه" باشم, البته این حس دو طرفه بوده و تا حالا سازمانهایی که توش کار کردم هم دوست نداشته اند که من را "نمونه" بدانند, خودم هم مثل آدمهای عقده ای نسبت به جذب و همکاری با "نمونه" ها اکراه دارم و تا جایی که تونستم زیر بار کار با این دسته آدمها نرفته ام؛  حالا چرا با "نمونه" ها مشکل دارم؟ کسانی که آرام حرف میزنند, با عینک به دقت گزارشها را میخوانند, بعضی وقتها زیر برخی جملات خط میکشند, لباس مرتب و اتو کشیده میپوشند, با همه خوب هستند, تقریبا هیچ دشمنی در سازمان ندارند و همواره تلاش میکنند رضایت بالادست و پایین دست را جلب کنند؛ ظاهرا تا اینجای کار خیلی بَد نیست اما مشکل وقتی پیش می آید (که عموما پیش می آید) منافع سازمان با منافع پایین دست یا بالادست در تضاد قرار میگیرد و این افراد معمولا مسئولیت سازمانی شان را قربانی حفظ وجهه و "نمونه" بودن میکنند و میشوند آدم خوب داستان....


پ.ن: این موضوع هم مثل سایر موارد استثتاهایی دارد که واقعا استثنا هستند.

Thursday, September 12, 2013

جنگ

 خیلی آرام بود و اصطلاحا آزارش به مورچه هم نمی رسید؛ همه احترامش را حفظ میکردند؛ هنوز جای جراحات جنگ از صورتش پاک نشده بود و چند تا ترکش هم تو بدنش باقی مونده بود, اون طور که شنیده بودیم همیشه در خط مقدم جبهه بوده و در پایان عملیاتها  هم تیر خلاص میزده ؛ آخر سر هم چند سالی را به عنوان "اسیر" مهمان عراقی ها بود و بعد از جنگ با عنوان "ایثارگر" آمده دانشگاه تا با درس خوندن روال زندگی اش را به حالت عادی برگرداند؛ کم کم باهاش آشنا و سپس دوست شدم تا اینکه یه روز جرات کردم و سئوالی که مدتها تو ذهنم بود رو ازش پرسیدم, تو با این روحیه لطیف و آرام چطوری می تونستی توی جبهه آدم بکشی و تیر خلاص بزنی؟ جواب داد: « درسته ما تو جبهه به انسانها تیراندازی میکردیم و به قول شما "آدم می کشتیم" و بعضی وقتا ناچار بودیم "تیر خلاص" هم بزنیم, اما تو اون شرایط هم نمی تونستیم حتی به یه گنجشیک سنگ بزنیم یا دلمون نمی اومد به یه گربه ای که داشت غذا میخورد کیش بدیم؛ اما ناچار بودیم بُکشیم تا کشته نشویم؛ قانون جنگ اینه, انسانها رو نسبت به انسانها بی رحم میکنه, مطمئن باش اگر دوباره جنگی بشه خود تو هم ناچار میشی دست به اسلحه ببری و خیلی راحت آدمهایی که تا دیروز در همسایگی یا کنارشان با صلح و صفا زندگی میکردی را بُکشی؛ پس باید دعا کنی که در دوره ای زندگی کنی که جنگی اتفاق نیفته وگرنه......»




پ. ن: اسم دوست خاطره بالا مصطفی نیست.
پ. ن: "دانشجویان ایثارگر" دانشجویانی بودند که در جنگ ایران و عراق دچار حادثه شده یا به اسارت در آمده بودند؛ اینان که ترکیب سیاسی شان متنوع بود و از همه نوع فکر و اندیشه ای در بین شان پیدا میشد برای جبران عقب ماندنش از تحصیل با سهمه خاص وارد دانشگاه میشدند و در سالهای پس جنگ تعدادشان در دانشگاه ها زیاد بود ولی  به مرور که فارغ التحصیل میشدند تعداشان هم کم شد و سالهای بعد دیگر به سختی میشد "ایثارگران" را در کلاسها دید.

Thursday, September 5, 2013

جذب کاذب سرمایه

گذری به ارتفاعات شمال شرق تهران یا انتهای غربی اتوبان همت نشان می دهد این مناطق مملو از پروژه های ساخت و ساز با ابعاد بزرگ شده است, مجموعه هایی عظیم تجاری و مسکونی که ارزش مالی بعضی از آنها میتواند به تنهایی معادل هزینه ساخت یک پالایشگاه یا توسعه یک میدان متوسط نفت یا گاز باشد؛ حجم زیاد ساخت و سازها نشان میدهد که سرمایه فعلی بانکها و سرمایه داران به سمت این بخش از اقتصاد سوق پیدا کرده است, سرمایه هایی که صاحبانش از بازار اشباع مسکن اطلاع دارند و با وجود افزایش آمار خانه های خالی در شهرهای بزرگ باز هم ریسک سرمایه گذاری در این بخش را پذیرفته اند و به این سرمایه گذاری ادامه میدهند؛ فارغ از اینکه این اتفاق چه اثرات سوئی بر قیمت مسکن و افزایش نرخ سالانه آن ایجاد میکند نشان میدهد که دولت در هدایت سرمایه ها به بخش هایی نظیر تولید یا انرژی که نیاز شدیدی به منابع مالی در آن بخشها دارد موفق نبوده است, این موضوع دلایل زیادی دارد ولی مهمترین دلیل آن سختی کار با ادارات و سازمانهای دولتی میباشد؛ سازمانهایی که همواره به دلیل وصل بودن به خزانه نفتی خود را بی نیاز از سرمایه های خارج سازمان می دیدند و همیشه نقش توزیع کننده پول را به عهده داشتند و اکنون برایشان از نظر روانی و مسئولیتی خیلی مشکل است که بتوانند عادات قبلی را ترک کرده و از موضع خان و خزانه دار کوتاه بیایند, لذا علی رغم شعارهایشان هنوز نتوانسته اند قوانینی شفاف که منافع دو طرف را به روشنی مشخص کنند برای جذب سرمایه تدوین و سپس اجرا کنند و به دلیل نبود قانون شفاف و همچنین نبود شرایط روانی در سازمانها شاهد هستیم که شرکتهای سرمایه گذاری برای اینکه فرصت ورود به بخش نفت و گاز را داشته باشند سالها با متولیان امر مذاکره میکنند و در نهایت با وجود اینکه هزینه های زیاد برای مطالعه و طراحی اولیه صرف کرده اند بدون گرفتن نتیجه ناچار به انصراف میشوند و حتی گاهی اوقات که موفق میشوند توافقات مالی و فنی را نهایی کنند عوامل سیاسی داخلی و خارجی از ابهامات قانونی و شبه قانونی استفاده میکنند و مانع از نهایی شدن قرارداد میگردند؛ آنچه مسلّم است سرمایه تمایل به افزایش و سود دارد بنابراین به هر جایی که احساس کند پتانسیل افزایش دارد و امنیت آن تضمین میشود روان خواهد شد بنابراین اکنون که کشور از حیث نیاز به منابع مالی در شرایط دشواری قرار دارد بایستی شرایطی فراهم کرد تا مسیر سرمایه ها از بازارهای نظیر مسکن, طلا و ارز به سمت توسعه نفت و گاز تغییر یابد و برای اینکار بایستی در مرحله اول قوانین شفافی با استفاده از تجربه سایر کشورها در جذب سرمایه خارجی و داخلی تصویب شود تا امکان ایجاد ابهامات در افکار عمومی کاسته شود و از سوی دیگر تلاش شود افرادی در راس تصمیم گیرندگان جذب سرمایه قرار گیرند که به اهمیت جذب سرمایه آگاه باشند و برای اینکار آموزش اداری و شخصیتی لازم را دیده باشند و بدانند که  سرمایه گذار را شاید بشود یک بار پشت در اتاق سازمانی معطل کرد و منتظر گذاشت اما تکرار اینکار برای بار دوم موجب میشود که سرمایه مسیرش را به سمتی تغییر دهد که نیازی به معطلی نداشته باشد و اگر کسی منتظر ماند قطعا نه پولی آورده است و نه سرمایه ای دارد که ما آن را جذب کنیم بلکه آمده است تا به اسم سرمایه گذار منابع خودمان را از جیبی به جیبی دیگر انتقال دهد, اتفاقی که گاهی اوقات در صنعت نفت  دیده میشود؛ شرکتهایی که روی کاغذ سرمایه می اورند ولی در حقیقت  منابع حاصل از فروش نفت را مجددا در اختیار نفت قرار میدهند تا بتوانند از مزایای سرمایه گذاری در نفت برای واگذاری قراردادها بدون انجام مناقصه استفاده کنند؛ نه پولی می آورند و نه پولی می برند, فقط آمار جذب سرمایه را به صورت کاذب افزایش میدهند.