حرفهای عادی

Sunday, February 24, 2013

"فِـتنه " توُی خوابهِ بیدارش نکـُن

"فِـتنه " توُی خوابهِ بیدارش نکـُن/مَستِ مِیِ نابه هوشیارش نکـُن/ نمیشه که صبح تا شب بجنگی باهاشون /نمیشه توُ اُون چشما نـَیوفته نگاشون/نمیشه بگی هیچ کـَس نگاهش نکـُنه/ وای اَگه بَرداره مُـژگونُ زهم/مَستی چشمونش غوغا میکـُنه/بازم هزار عاشق پـیدا میکـُنه/ ......می ریزه شهری رو به هم ،بازم صدای خنده هاش/........

امروز ترانه بالا رو تو تاکسی شنیدم, باورم نمیشد که یه آهنگ شش و هشتِ  شاد به موضوع سیاسی مهمی مثل "فتنه" پرداخته باشه, خواننده رو نشناختم و نتونستم بخشی از ترانه رو بفهمم, زود تو تو تاکسی با GPRS گوگل کردم و دیدم خواننده اش شاهرخ هست و کُل ترانه رو خوندم, البته مطمئنم زمانی که شاهرخ این ترانه رو میخوند نمی دونست "فتنه" میتونه چه "فتنه ها" به پا کنه.....

Friday, February 22, 2013

برنامه ریزی

اصولا شیر یا خط نقش مهمی تو زندگی ما ها داره, باید همین جا اعتراف کنم خیلی از موفقیت هام رو مدیون سکه های بودم که وقتی پرتاب کردم تا زمین بیاد تو مسیرش به جای من فکر کرد, تحلیل کرد, گزینه هام رو بررسی کرد و خلاصه به جای من تصمیم گرفت, شاید فکر کنید که من یه آدم خرافاتی هستم, نه اصلا هم خرافاتی نیستم, وقتی میبینم "تحلیل", "برنامه ریزی", "درس خوندن", "کار زیاد کردن", "حتی پاچه خواری" و.... اثر خیلی ناچیزی در پیشرفت و موفقیت داره و به جاشون "شانس" حرف اول و آخر رو میزنه, برنامه ریزی و تحلیل رو وقت تلف کردن میدونم و به جای اینکه انرژی و کلسیم های مغزم رو مصرفِ "فکر کردن" کنم, با شیر یا خط تصمیم میگیرم, شاید بپرسید مگه میشه, براتون یه مثال میزنم تا موضوع کمی روشن بشه؛ همین الان یه سری میگن 8 اسفند ایران با 5+1 توافق میکنه, یه سری میگن توافقی در کار نیست, من که از تحلیل ها چیزی نتونستم بفهمم, رفتم شیر یا خط انداختم و به روش خودم یقین پیدا کردم که توافقی در کار نیست و بر این اساس هم حقوق بهمن ماه ام رو میرم و سکه میخرم, البته همونطور که بالا گفتم با این روش نه تنها ضرر نکردم, بلکه کلی هم سود کردم و اینه که اگه یه روز رئیس جمهور بشم, احتمالا سازمان مدیریت رو منحل میکنم و به جاش سازمان "شیر یا خط" تاسیس میکنم.....

Thursday, February 21, 2013

بوق, فحش و قسم

دقت کردید جاهایی که صدای بوق کم تر هست تو گفتگوهای مردمش از "قسم" هم کمتر استفاده میشه و به نظرم با تغییرات اجتماعی درصد استفاده از "قسم" و "بوق" روز به روز کمتر میشه و مردم ترجیح میدند به جای استفاده از قسم برای اثبات ادعا و حرفها از روشهای دیگری استفاده کنند, البته به نظرم رابطه قوی بین فحش و قسم هم وجود داره چون در هر دو مورد ارزشها و علائق طرف مقابل هدف گیری میشه تا تاثیر بهتری بزاره, اینه که فحش ها و قسم های افراد بر اساس عقاید, طبقه اجتماعی, قومیت, زبان, موقعیت جغرافیایی تفاوت میکنه و میشه ارتباطی بین این مولفه ها ایجاد کرد و در مورد تحقیق کرد, مثل حامد صفاریان....
حامد از دوستای مشهدی ما در دانشگاه  بود که به نظرش اشتباهی به دانشگاه علم و صنعت اومده بود و دوست داشت به جای تحصیل مهندسی, زبان آلمانی و مطالب جامعه شناسی یاد بگیره, نمی دونم الان کجاست و چی کار میکنه ولی به احتمال زیاد تحصیل و کار در رشته فنی رو رها کرده و به کارهای مرتبط به علائقش مشغوله؛ حامد یه مدتی روی انواع فحش ها کار میکرد و یه دفتری داشت که هر کدوم از دوستان رو می دید می خواست با ثبت مشخصات (البته بدون نام) هر فحشی که شنیدن یا بلدن رو بنویسند, اون موقع قسمت نشد نتیجه تحقیقاتش رو ببینیم ولی همون موقع بهش پیشنهاد دادم که بعد از این کارش روی "فحش" تموم شد به "قسم" مشغول بشه چون قسم به شدت به علائق و ارزشها ارتباط داره و هر کی به هر چی علاقه داشته باشه بهش قسم میخوره؛  مثلا یه سری " به این شیرین کام" و یه سری به " جان عزیزانشون" یه سری به "امام رضا" یه سری به "ابوالفضل" یه سری به " حق پنج تن" و .... قسم میخورند ولی جالب ترین قسمی که شنیدم مالِ جنوبیها و مخصوصا بوشهری ها بود که به قلیون قسم میخورند و برای اینکه ارزش قلیون رو بالا ببرند, قلیون رو به حضرت علی (ع) نسبت میدند و میگن : " به این چاق کرده مرتضی علی قسم".....

Sunday, February 17, 2013

افتخارات کاذب

یکی از بزرگترین افتخارات کاذب من, این بود که در طول 10 سال کار, حتی یک روز هم مرخصی نگرفته بودم و وقتی که برای بار اول درخواست مرخصی پر کردم, حس هم وطنی ( عموما از لرستان) رو داشتم که تا اون موقع تو شناسنامه اش مهر انتخابات نخورده بود ولی تو رودربایستی ناچار شده بود, شناسنامه سفید و تمیزش رو به مسئولین صندوق رای بده و یا حس پیرمردی رو داشتم که یک عمر افتخار میکرد که به دکتر مراجعه نکرده و دارو نخورده بود و حالا پزشکان با لباس سبز در اتاق جراحی اونو برای جراحی آماده میکردند و این شد که  تصمیم گرفتم به افتخارات دیگران احترام بزارم و اونا رو مسخره نکنم حتی اگه از دیدم خیلی منطقی نباشه چون " خیلی جاها افتخار با منطق اگه تو تقابل نباشه, حداقل تو یه راستا نیست و باید به تعصبات فرصت داد تا خودش , نتیجه اش رو نشون بده ".....

Wednesday, February 13, 2013

سادگی

کسایی که دیشب به شماره 30005151 sms  زدند تا خلافی و جریمه ماشینشون پاک بشه, همونایی هستند که شب 16 خرداد بالای پشت بامها رفتند تا تصویر کوکاکولا رو تو ماه ببینند....

Tuesday, February 12, 2013

فاجعه

چند ماه پیش از طریق صفحه فیس بوک موسسه محک درخواست دادم تا یه قلک بیارن تو دفتر کار ما بزارن تا ناچار نشیم برای کار خیر راه دور بریم!!! برای رونق گرفتن قلک خیلی تلاش کردم, به همه نشونش میدادم,  چند بار هم جاش رو عوض کردم تا بهتر دیده بشه و کنجکاو بودم ببینم چقدر تو قلک ریخته شده تا اینکه دیروز از طرف موسسه اومدن و قلک رو شکستن, همش یازده هزار و پانصد تومان تو قلک بود, این میزان کمک برای مراجعین و  بچه های دفتر ما که تو حادثه زلزله اردبیل سنگ تموم گذاشته بودند, خیلی نا امید کننده بود, پس ناچار شدیم هم برای آبرو داری و هم برای اینکه حداقل پول قلک و پیک موتوری موسسه در بیاد از بچه های دفتر کمک بگیریم که متاسفانه باز هم بیشتر از 30 هزار تومان جمع نشد, نمی دونم شاید بیشتر از اینکه نگران تبعات اقتصادی مشکلات اقتصادی باشیم باید نگران فاجعه اجتماعی و انسانیش باشیم که داره نشونه هاش ظاهر میشه....

Monday, February 11, 2013

کفرو رانندگی

از وقتی که کوچه های بین جردن- ولی عصر رو یک طرفه کردند, موقع غروب که ترافیک سنگین میشه برای اینکه از یک کوچه به کوچه پایین تر رفت باید کلی تو ترافیک منتظر موند یا اینکه بخشی از خیابون ولی عصر رو که یک طرفه است خلاف رانندگی کرد, امروز هم برای فرار از ترافیک ناچار شدم از جردن برم خیابون ولی عصر و از نزدیک پارک ملت تا بزرگراه نیایش رو یک طرفه برم, همزمان با من تعدادی از ماشین ها هم این مسیر رو دنده عقب میرفتند که یه پلیس موتور سوار اومد و همه ما رو نگه داشت و مدارکمون رو خواست, پیاده که شدیم همه راننده ها بیشتر از اینکه نگران خودشون باشن واسه من دلسوزی میکردند و در مورد جریمه هایی احتمالی من گمانه زنی میکردند, ولی در کمال تعجب همه, پلیس گفت: « راننده سمند بیا مدارکت رو بگیر و برو ولی دیگه اینجوری تخلف نکن, ولی عصر رو یه طرفه رفتن خیلی عاقلانه نیست» و بعدش سراغ بقیه راننده ها رفت و شروع کرد به جریمه کردن اونا, همه ما از این کار پلیس مات و مبهوت موندیم, من اولش فکر کردم شوخی میکنه ولی هیچ نشانه ای از شوخی تو چهره جدی پلیس ندیدم,  یکی از راننده ها طاقت نیاورد و به این کار پلیس اعتراض کرد, اونم هم در حالی که جریمه ها رو می نوشت, گفت : « به قول امام, منافقین از کفار بدترند, شماها رو به این دلیل جریمه میکنم که منافقانه عمل کردید, در حالی که  عقب می رفتید, وانمود می کردید به جلو میرید ولی این آقا رُک و پوست کنده "ولی عصر رو یه طرفه " خلاف رفت.»

Sunday, February 10, 2013

آرزوی محدودیت

محدودیت, محدودیت نیست, بعضی وقتا مصونیت است, مصونیت از بلا تکلیفی و سرگردانی, مثال ساده اش وقتی که روزهای تعطیل تو خونه تنها هستم, تلاش میکنم به علائقم برسم, از کانالهای تلویزیون ملی تا تلویزیونهایی غیر ملی, اینترنت, فیس بوک, کتاب, فیلم, موسیقی, سایتهای تخصصی, سرگرمی, ورزش و ... رو امتحان می کنم اما هر گزینه ای زود جاش رو به انتخابی دیگه میده و هنوز شجریان شروع نکرده هوس مارتیک به سرم میزنم و داستان ادامه پیدا میکنه طوری که از هر اتاقی یه صدا میاد و نزدیک غروب که میشه, می بینم نه چیزی خوندم, نه چیزی دیدم و نه کاری کردم و شبیه دانشجویی میشم که انواع جزوه رو از یک درس جمع کرده ولی اینقدر جزوه هاش زیاد شدن که شب امتحان نمی دونه کدومش رو بخونه و در نهایتِ بلا تکلیفی هیچ کدوم رو نمیتونه بخونه, خودم به این حالت میگم" مریضی بی قراری", مریضی که نتیجه " آزادی و قدرت انتخاب" بدون هزینه هست و اگه درمان نشه می تونه ما رو در سرگردانی غرق کنه و اینجور میشه که بعضی وقتا آرزوی محدودیت میکنم, آرزوی دوره ای که انتخاب هامون محدود بود, زمانی که اینقدر یک فیلم رو میدیدم که تک تک دیالوگ هاش رو از حفظ میشدیم و خط خط کتابها رو به دقت میخوندیم و زیر هر جملهِ مناسب, خط قرمزی میکشیدیم .....

Thursday, February 7, 2013

ضعف و قوت

هر وقت که میگن "باید نقطه ضعف رو به نقطه قوت " یا "تهدید رو به فرصت" تبدیل کرد, یاد یکی از دوستام می افتم  که برای مصاحبه شغلی با یک شرکت معروف تولید نرم افزارهای کنترل قدرت به کشور سوئیس دعوت شده بود, تو مصاحبه بر خلاف انتظارش بیشتر از مسائل فنی, مسائل  روانشناسی و اجتماعی ازش پرسید شده بود و در پایان مصاحبه ازش خواسته شده بود که مهمترین نقطه قوت و مهمترین نقطه ضعفش رو بگه, اونم برای نقاط قوتش کلی جواب داشته و گفته ولی در مورد نقطه ضعفش نتونسته بود چیز زیادی بگه و سعی کرده بود  با حرفهای چند پهلو یه جوری سر و ته قضیه رو هم بیاره ولی خودش از جواب هاش راضی نمی شده و می بینه خیلی کار سختیه که بخواد نقاط ضعفش رو تو مصاحبه استخدامی بگه, اگه راستش رو میگفته احتمالا ردش می کردند و اگه می گفته نقطه ضعفی نداره, شاید به دلیل دروغگویی باز ردش میکردند, هی تلاش میکنه نقطه ضعف کم خطری پیدا کنه تا هم سئوال رو جواب داده باشه و هم به خودش ایرادی وارد نشه, که یک دفعه فکری به ذهنش میرسه و خیلی جدی می گه : بزرگترین نقطه ضعف من "صداقت" هست چون اصلا نمی تونم دروغ بگم حتی مصلحتی....

Wednesday, February 6, 2013

دوزاریهای اعتباری

قدیما وقتی میخواستن ضرب المثلی بگن, اولش میگفتن "به قول قدیمیها" و بعد حکایتی رو روایت میکردند, همیشه تصورم از فاصله ما با "قدیمیها" به سالهای خیلی دور بازمی گشت طوری که تصورم از  قدیما, شرایط و آدمای بود که در سریالهای تاریخی تلویزیونی دیده بودم, اما امروز وقتی خواهر زاده باهوش بهزاد بهش زنگ زد و ازش پرسید: « دایی جان منظور لاریجانی از اینکه گفته, تازه دوزاریم افتاده یعنی چی؟» متوجه شدم ما هم به خیل قدیمیها پیوسته ایم و تجربیات و مشاهدات ما داره کم کم تبدیل به ضرب المثل میشه .....
البته بهزاد هم با حوصله بهش توضیح داد که قدیما مثل الان نبود که همه موبایل داشته باشند و فقط بعضی از مردم تلفن های ثابت تو خونه هاشون یا محل کارشون داشتند و اگه بیرون از خونه یا محل کار نیاز به تلفن بود از یه سری تلفن که توی کیوسکهای زرد رنگ که تو خیابونها قرار داشت استفاده میکردند, هر کی میخواست از این تلفنها استفاده کنه یه سکه دو ریالی که به دو زاری معروف بود توی تلفن  مینداخت و این سکه ارتباطی بین اهرمی داخل تلفن برقرار میکرد تا بوق تلفن شنیده بشه و بعدش میشد تماس رو برقرار کرد ولی وقتی از این تلفنها زیاد استفاده میشد اهرم تلفن لق میشد و تماس به راحتی ممکن نبود یا اینکه دو زاری کج بود و این بود که برای تماس ناچار میشدند چند بار سکه رو تو تلفن بندازند و این جور مواقع میگفتن" دو زاری دیر افتاده" یا "دو زاری کج شده" یعنی دیر امکان تماس به وجود میاد و این بود که یواش یواش به کسایی که دیرفهم بودند یا  موضوعی رو دیر متوجه میشدند میگفتند و "دو زاریشون کجه یا دوزاریشون دیر می افته", البته الان دیگه خبری از دو زاریهای کج یا تلفنهای لق نیست و دیگه همه تلفنهای عمومی هم اعتباری شده .....

Saturday, February 2, 2013

تغییر

یه معلم ادبیات داشتیم که مطابق خط کشهای اون موقع حزب اللهی محسوب میشد و بعد از مدرسه میرفت تو کارگاههای ساختمانی گچ کاری می کرد, به همین دلیل هم  بچه ها اون رو به اسم "حبیب گچ کار" میشناخنتد, البته ایشون علاقه زیادی به سیاست داشت و و تعاریف خیلی خاص و منحصر به فردی از مفاهیم سیاسی ارائه میکرد, مثلا می گفت کمونیسم معادلِ "یونجه – جفتک – طویله" هست, چون کمونیست ها فقط به فکر مسائل مادی مثل خوردن, کارهای  جنسی و مسکن هستند و به مفاهیم معنوی توجهی ندارند و بعدش زود شعر سعدی رو با صدای بلند تکرار میکرد و میگفت:
"خور و خواب و خشم و شهوت, شغبست و جهل و ظلمت, حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت"
الان نمی دونم کجاست و چیکار میکنه ولی مطمئنم یا کمونیست شده یا تعریفش از کمونیسم تغییر کرده, چون احتمالا از کله صبح تا شام کار میکنه و این در و اون در میزنه تا بتونه یه لقمه نونی به دست بیاره و با زن و بچه اش زیر یک سقف اون نون رو بخوره...

Friday, February 1, 2013

اسکروچ و سال کاه

همه اسکروچ صداش میکنن, البته خودش هم بدش نمیاد, البته مثل اسکروچی که فیلمش رو دیدیم پولدارنیست, کارمند یکی از ادارت دولتی هست, وضعیت مالی معمولی در حد کارمندی داره, از هر سازمان و ارگانی که فکر کنید وام کارمندی( نه میلیاردی) گرفته, چون بابای خدا بیامرزش که اونم حقوق بگیر یه شرکت بزرگ بوده بهش گفته " حقوق بگیر جماعت به وام زنده است" و وصیت کرده تا میتونه وام بگیره ؛ کل وسایل خونه اش رو قسطی خریده و در طول ماه هم از همه قرض میگیره و به همه بدهکاری داره ولی همین که حقوقش رو میگیره, اول قرضا و قسطاش رو میده چون معتقده که آدم خوش حساب شریک مال مردمه وبعدش تا آخرین ریالِ  ته مونده حقوقش رو سکه, اگه سکه نشد, نیم و اگه نیم  نشد ربع و اگه ربع نشد, طلا گرمی و اگه نشد نقره میخره و مارتان رسیدن به پایان ماه شروع میشه, چون دلش نمی آید سکه هاش رو بفروشه, خرجی هم نمیکنه و اگه مجبور بشه که چیزی بخره, مثلا اگه بخواد یه سنگک بخره از بقیه قرض میکنه, معمولا مسیرهای کوتاه رو پیاده میره, از تاکسی کم استفاده میکنه و کرایه اتوبوس ها رو می پیچونه, مهمونی نمی گیره و مهمونی نمیره, خلاصه کلی تلاش میکنه تا جایی که امکان داره, سکه ای نفروشه و همش میگه   سکه ای که امروز می فروشیم رو نمی تونیم فردا با همین نرخ بخریم و ....
ما همیشه اسکروچ مان رو مسخره میکردیم و بهش می خندیدیم ولی چند وقته که اوضاع تغییر کرده, استادای اقتصاد میگن پول نقد نگه ندارید, حتی شده کاه بخرید و انبار کنید ولی نقد نباشید که هر روز ارزش پولتان کم میشود, توصیه ای که اسکروچ, ماه ها قبل از این اساتید میدونست و انجام میداد و توش تخصص و تجربه داره, حالا کم کم اسکروچ داره تبدیل به الگو میشه و خیلی ها میرن پیشش چیز یاد بگیرن, همه کسایی که میشناسم سعی میکنن مثل اون رفتار کنن و کمترین دارایی نقدیشون رو به طلا یا کالا تبدیل میکنن و در حادترین شرایطِ نیاز هم راضی نمی شن این کالا یا طلا رو تبدیل به ریال کنن و اگه شرایط همین جور ادامه پیدا کنه, همه تبدیل به "بچه اسکروچ" میشیم و احتمال داره اسکروچ ما هم جایزه نوبل اقتصاد رو بگیره....