حرفهای عادی

Monday, April 30, 2012

فريب

گوتنبرگ با اختراع دستگاه چاپ، هزينه چاپ و تكثير رو خيلى كم كرد و انقلابى در رٌشد چاپ كتاب بوجود اورد، حالا يه عده ادم مردم فريب، براي تبليغات انتخابات مجلس، تراكتهاي درست و پخش كردن كه اسم و شعارهاشون رو با دست روي تيكه هاي مقوا نوشتند تا نشون بدن مردمي هستند و تو هزينه هاي انتخاباتي صرفه جويي كردن، انگار ً كه مزد كارگر از هزينه چاپ كمتر شده ......... 

Sunday, April 29, 2012

وَغ وَغ

نمي دونم چرا اين روزها هَمش يادِ اين ضرب المثل مي افتم:" سگى كه پارس ميكنه، پاچه نمى گيره

Tuesday, April 24, 2012

تورمٌ ننجون مهدي فهميد

يه دوستى دارم كه خيلى كم حرف و البته غير سياسه، ولي چند بارى تو اعتراضات سال ٨٨ شركت كرده بود، امروز بعد از اينكه يه گزارش از گروني كه تو يه روزنامهِ تاريخ گذشته منتشر شده بود رو خوند، با صداي ارام هميشگيش گفت : "تازه امروز فهميدم كه چرا سال ٨٨ تو اعتراضات شركت ميكردم."

Monday, April 23, 2012

شير تو شير

به گزارش خبرگزاريها يك تيم ۵۰ نفره مهندسان اينترنتِ شركت مترو به کمک وزارت نفت رفتند تا طی یک اقدام جهادی، مشکل آنان را که به دلیل حمله سایبری ایجاد شده مرتفع کنند و هفته گذشته هم به دستور وزير نفت يك تيم از شركت ملي حفاري به كمك كاركنان مترو رفتند تا در تخليه مترو به انها كمك كنند و احتمالا هفته اينده يك تيم از وزارت .......... .

Sunday, April 22, 2012

عرصه سيمرغ

به نظرم كسايي كه ميخوان اب درياى خزر رو به سمنان انتقال بِدن، هموناى هستن كه مى خواستن با هواپيماى ابپاش الودگي هواى تهران رو كم كنن و به قول معروف يا شمردن بَلد نيستن و يا اينكه تا حالا شلاق نخوردن

Monday, April 16, 2012

سَرِ ساقي سلامت

عصر امروز هواي نيمه باراني تهران وسوسه ام كرد تا بخشي از مسيرم رو پياده روي كنم، ولي از شانسي كه دارم، زمين و زمان در هم پيچيد و رعد و برقي زد و بارانِ نم نم، تبديل به رگباري سيل اسا شد و هر كسي پناهگاهي ميگشت تا از اين شرايط در امان بمونه و يه تاكسي قديمي لطف كرده و نگه داشت تا من و چند نفري كه نزديك هم بوديم بتونيم بچَپيم توش و به محض ورود، راننده تاكسي كه سيبيل پر پشت و غَبغَب گوشت الوي داشت با خنده تحويلمون گرفت و زود سر صحبت بازشده به گروني و تورم رسيد، راننده همينجور كه داشت تو راهبندون و ترافيك دنده عوض ميكرد، گفت: اقا من چند ساله كه از يه ارمني عَرق كيشميش ميخرم، اين هفته رفتم سراغش، ميگه شرمنده به نرخ قبل عيد نمي تونم بفروشم، پرسيدم:خارپت جان!چرا؟ مگه عرق رو خودت توليد نمي كردي؟ مگه براي درست كردنش ارز مصرف كردي كه بعد از عيد كشيدي رو نرخش؟
جواب داد: نه مواد اوليه مصرفي ارزي نيست، ولي يه سري از كسايي كه قبلاً مشروب خارجي مصرف ميكردن، با گرون شدن دلار ديگه نميتونن از اونا بخرن، حالا اومدن سراغ "محصول داخلي" و حالا ديگه تقاضا به عرضه پيشي گرفته و جنسِ ما گرون شده.......

Tuesday, April 10, 2012

مهندسي مادري - گرايشِ انساني

چند روز پيش سوار اتوبوس ب.ر.ت شدم تا از پارك وي به ميدان ونك برم، ديدم يكي از صندلي هاي دو نفره اي كه روبروش هم صندلي دونفره هست، خاليه و رفتم نشستم، كنارم مرد جا افتاده اي نشسته بود و يه روزنامه "دنياي اقتصاد" جلو چشماش گرفته بود و با دقت ميخوند و روبروم هم دو تا جوون كه با هم ميگفتن و ميخنديدند، نشسته بودند، تو ايستگاه جام جم يه اخوند سوار اتوبوس شد و مرد كناري من، يه نگاهي به اون انداخت و زير لب يه فحش داد و به خوندن روزنامه ادامه داد و اخونده رفت پشت دو تا جوون سر پا ايستاد، اما اونا طوري غرق در بگو بخند، بودند كه متوجه اخوندِ نشدند، يه دفعه يكي شون به پشت روزنامه مرد كناريم اشاره كرد و گفت ببين اينجا چي نوشته؟! نوشته كه ميخوان " رشته تحصيلي مادري" راه بندازن و شروع كرد پشت روزنامه رو برا دوستش خوندن كه، حجت الاسلام پناهيان پيشنهاد داده " رشته تحصيلي مادري" حداقل در سطح كارشناسي ايجاد بشه تا فارغ التحصيلان اين رشته بتونن مادران بهتري براي فرزندان و همسران خوبي براي شوهرانشون باشن و پيشنهاد داده كه اين رشته بايد علاوه بر آشپزی و آرایش منزل به جنبه‌های تربیتی و نقشی که زن در خانه برای فرزندان، همسر و جامعۀ خود ایفا ميکند، مرتبط باشد و همينطور كه متن روزنامه رو ميخوند، زنها رو مسخره ميكرد و سناريوهاي طنز جديد مي ساخت كه مثلا فوق ليسانس اين رشته ميتونه چه گرايشِ هاي داشته باشه و به اصطلاح پيشنهاد پناهيان رو با چاشني طنز و مسخره توسعه ميداد و اخوندِ پشتي هم مثل اسفند داشت جلًِز وِلز ميكرد تا اينكه طاقت نياورد و با لحني عصباني گفت اون شعور نداشته و يه .... خورده، شما ها چرا داريد ارزش انساني زن رو اينجور به مضحكه ميگيريد و تو اين لحظه مرد كناريم روزنامه اش رو جمع كرد و پا شد و به اخونده با احترام گفت حاج اقا شما بفرماييد بشينيد.

Sunday, April 8, 2012

بيگانه پرستي مشروط

امروز رفته بودم مخابرات تا تلفني كه به نام بود به يكي ديگه واگذار كنم و مثل همه ادراتي كه ارباب رجوع زيادي دارند، قلقه بود همه سعي ميكردند با صداي بلند، منظور و مشكلشون رو به كارمند مربوطه بگن ، طوري كه صدا به صدا نمي رسيد، و در اين شلوغ و پلوغي يهو صداي زني شنيده شد كه با صدايي نه چندان بلند و نه چندان كوتاه گفت:
Can you help me?
با شنيدن اين صدا همه ساكت شدن و به مرجع صدا برگشتند و متوجه شدند كه يه خارجي و احتمالا يه اروپايي هم اومده اونجا و كار اداري داره و سكوت ادامه پيدا كرد، كارمنداي مخابرات كت شون رو مرتب كردند و مراجعه كننده ها اگر هم حرفي زدند، تلاش كردن كه ارام و كم صدا به كارشون برسن و كارمندا كار اين ارباب رجوع فرنگي را خيلي زود انجام دادند و اون هم تشكري كرد و دفتر مخابرات رو ترك كرد ولي به محض خروجش انگار كه معلم دبستان از كلاس بيرون رفته باشه، يهو ارامش به هم خورد و سر و صدا دوباره بلند شد و فضا به حالت ١٥ دقيقه قبل برگشت، تو اين لحظه يه زن حدودا پنجاه ساله كه كنار صندلي من نشسته بود با تمسخر گفت عجب ادمهاي بيگانه پرستي هستيم ما ايراني ها به شرطي كه بيگانه مورد نظر "افغاني" نباشه وگرنه به پاركهامون هم راهشون نمي ديم

Friday, April 6, 2012

نمایشگاه پوستر رنگ دوباره برای سومالی در تهران

من چند بار به مناسبتهایی به نمایشگاههای نقاشی یا پوستررفته ام, اما به دلیل کم اطلاعی از هنر نقاشی, پوستر و طراحی خیلی از کارها سر درنیاودم و به همین دلیل, تا حالا نشده به کسی پیشنهاد بدم که به دیدن این جور نمایشگاهها بره, اما امروز وقتی پوستر   " نمایشگاه بین المللی پوستر رنگ دوباره برای سومالی" رو تو وردی نگارخانه های ممیز و زمستانِ خانه هنرمندان دیدم, به نظرم رسید که این مجموعه باید با بقیه فرق داشته باشه و این بود که به نگارخانه رفتم و مقهور پوستر های زیبا, پر مغز و         غم برانگیزی شدم که هنرمندانی از کشورهای مختلف خلق کرده بودند که چند تاش رو تو این صفحه به اشتراک میزارم و  توصیه میکنم تا 28 فروردین, اگه فرصت دارید یا مسیرتون از نزدیکی پارک هنرمندان در خیابان ایرانشهر میگذره از این نمایشگاه دیدن کنید. 




                                                                                                                                                                      

Tuesday, April 3, 2012

سفر به نپال - بخش دوم

وقتی وارد هتل آناپورنا شدیم, فرشها, نقاشی ها و تابلوهای زیبایِ دیوارهای هتل نشان میداد در پَس گرد, غبار و کثیفی شهر کاتماندو هنرمندانی زندگی میکنن که میتوانند با ذوقشان فقر را کمی قابل تحمل کنند, همچنان که داشتیم از تابلوها و نمادهای هتل عکس میگرفتیم کلید اتاقمان رو تحویل دادند و راهی اتاقمان شدیم, اتاقی نه چندان تمیز که به نظر میرسید ملحفه ها و رو تختی ها نشُسته باشه ولی خستگی راه موجب شد که کمتر غُر بزنیم و شرایط رو تحمل کنیم....
روز دوم به دیدن شهر کاتماندو اختصاص داشت, شهری که درمرکز نپال و در دره کاتماندو, کنار رودخانه بگماتی واقع شده و با دو شهر پاتان و بهاکتاپور یک مجموعه شهری را تشکیل می‌دهد و بزرگترین شهر و پایتخت نپال میباشد و جمعیت آن و حومه اش به 5.5 میلیون نفر میرسد و ما پس از 30 دقیقه حرکت از هتل به شهر تاریخی بهاکتاپور یا بختاپور رسیدیم. بختاپور یا بادگائون بر تپه‌ای با ارتفاع 1401 متر واقع شده است و به شهر مریدان موسوم بوده و یکی از جاذبه‌های توریستی مهم نپال است که بازدیدکنندگان را به زمان‌های گذشته برمی‌گرداند. این شهر با مساحتی در حدود 4 مایل مکعب دارای جاده‌های زیبای سنگ‌فرش، خانه‌هایی با آجر قرمز وسبکی از زندگی است که یادآور قرون میانه است. میدان شگفت‌انگیز "دوربار" با دروازه طلایی‌اش و کاخ بی‌نظیر 55 پنجره‌‎ای نشان از روزهای پر شکوه در گذسته دارد و در حال حاضر بختاپور به خاطر سفالینه‌ها و حکاکی‌های روی چوب که در میادین و پنجره‌ها دیده می‌شود زبانزد است و معبد بایراونات, معبد باتسالا , معبد نیاتاپولا( یا معبد پنج طبقه) از آثار دیدنی این شهر محسوب میشوند.
پس از دیدن شهر بختاپور به میدان دوربار رفتیم و در رستورانی زیبا سفارش غذایی با نرخ مناسب( حتی با دلار نرخ آزاد) که با ذائقه ما تطابق داشت دادیم و پس از ناهار گشتی در میدان دوربار زدیم و از دست فروشهایی که تعدادشان کم نبود تعدادی مجسمه بودا, چاقوی حکاکی, ظروف برنجی (که من بهشون خنزر پنزر میگفتم ) خریدیم. دوربار در لغت به معنای محل کاخ هاست. در دره کاتماندو سه میدان دوربار وجود دارد و میدان دوربار کاتماندو در شهر قدیمی واقع شده و دارای ساختمان های قدیمی ایست که نشانگر چهار پادشاهی کانتیپور، لالیتپور، باکتاپور و کرتیپور میباشند. این مجموعه دارای ۵۰ معبد است و به دو چهارگوش بیرونی با معابد کاشتامانداپ، کوماری گار و شیوا پارواتی و چهارگوش درونی با هانومان دوکا و کاخ اصلی تقسیم شده است. پس از اینکه با گرفتن عکسها به اصطلاح دوش گرفتیم به هتل برگشته و شام رو در رستوران KFC که نزدیک هتل بود( وفکر میکنم تنها شعبه این رستوران آمریکایی در نپال بود) خوردیم و به همراه سایر همسفران به  شبگردی در شهر تاریک پرداختیم و پس از بازگشت به هتل وسایلمان رو جمع کردیم تا صبح زود به سمت پارک جنگلی چیتوان حرکت کنیم.
ادامه دارد..........