حرفهای عادی

Sunday, April 8, 2012

بيگانه پرستي مشروط

امروز رفته بودم مخابرات تا تلفني كه به نام بود به يكي ديگه واگذار كنم و مثل همه ادراتي كه ارباب رجوع زيادي دارند، قلقه بود همه سعي ميكردند با صداي بلند، منظور و مشكلشون رو به كارمند مربوطه بگن ، طوري كه صدا به صدا نمي رسيد، و در اين شلوغ و پلوغي يهو صداي زني شنيده شد كه با صدايي نه چندان بلند و نه چندان كوتاه گفت:
Can you help me?
با شنيدن اين صدا همه ساكت شدن و به مرجع صدا برگشتند و متوجه شدند كه يه خارجي و احتمالا يه اروپايي هم اومده اونجا و كار اداري داره و سكوت ادامه پيدا كرد، كارمنداي مخابرات كت شون رو مرتب كردند و مراجعه كننده ها اگر هم حرفي زدند، تلاش كردن كه ارام و كم صدا به كارشون برسن و كارمندا كار اين ارباب رجوع فرنگي را خيلي زود انجام دادند و اون هم تشكري كرد و دفتر مخابرات رو ترك كرد ولي به محض خروجش انگار كه معلم دبستان از كلاس بيرون رفته باشه، يهو ارامش به هم خورد و سر و صدا دوباره بلند شد و فضا به حالت ١٥ دقيقه قبل برگشت، تو اين لحظه يه زن حدودا پنجاه ساله كه كنار صندلي من نشسته بود با تمسخر گفت عجب ادمهاي بيگانه پرستي هستيم ما ايراني ها به شرطي كه بيگانه مورد نظر "افغاني" نباشه وگرنه به پاركهامون هم راهشون نمي ديم

No comments:

Post a Comment