حرفهای عادی

Thursday, June 7, 2012

يك گاو در ازاي يك دختر

 چهار ماه بعد از اينكه" بي نظير بوتو"  از تحصيلات هشت ساله  در هاروارد و آكسفورد به پاكستان برگشت، پدرش با يك كودتاي نظامي از قدرت بركنار و پس از چند ماه حبس و حصر اعدام شد و بي نظيرِ جوان در سن ٢٧ سالگي به منطقه اجداديشان در المرتضي تبعيد شد و چون كليه مردان خانواده بوتو در حبس يا فراري بودند، ناگزير شد در نقش ارباب يا ريش سفيدِ منطقه به دعاوي مردم رسيدگي كند و اتفاقات و دعواهايي را تجربه كرد كه براي يك دختر تحصيل كرده در غرب خيلي عجيب و غريب بوده، مثلا يك روز مرد بي دنداني پيشش ميرود و مي گويد:"پسر عمويش چهل سال قبل پسرش را كشته است، قضاوت " عموي بزرگ" شما اون موقع اين بوده كه من با اولين دختري كه در اين خانواده متولد ميشود، ازدواج كنم. اكنون اين دختر اينجاست، ببيندش، اما او اكنون دخترش رو به من نمي دهد." دخترك هشت ساله اي را ديده كه پشت پدرش مي لرزيد. پدرش با عصبانيت مي گويد:" وقتي دخترم به دنيا امد او هيچ حرفي نزد، اكنون ما در حال تنظيم ازدواج او با خانواده اي ديگر هستيم، نمي توانيم زير قولمون بزنيم، كاش طلبش رو زودتر مطالبه مي كرد." بي نظيراز فكر دختره به لرزه مي افته و  به پيرمرد ميگه:" چون اين دختر نامزد كسي ديگه شده، تو نمي توني بدستش بياري ولي به جاي خسارت ميتوني يك گاو بگيري!!!" يك گاو در ازاي يك دختر، تساوي كه در هيچ يك از مجادله هاي اكسفورد يا هاروارد حاصل نشده بود.

No comments:

Post a Comment