حرفهای عادی

Friday, May 17, 2013

مهدی! چیزی برای از دست دادن تو زندگیت داری؟

تا حالا به سیم آخر زدید؟ یا وقتی که یکی به سیم آخر زده, شما کنارش بودید؟ من یه مدتی زیاد به سیم اخر میزدم, خیلی هم حال میداد, سیم اخر زدن کار آسونیه به شرطی اینکه چیزی برا از دست دادن نداشته باشی, البته سیمت هم باید قوی باشه و زود پاره نشه؛ داشتم میگفتم یه مدتی زیاد به سیم آخر میزدم, واقعا میزدم, البته خودم که نه ولی یکی بود که ازش میخواستم به سیم آخر بزنه و کنارش مینشستم و اونم به سیم آخر میزد, اسمش مهدی بود, اهل شهرستان کنگان, سال 81 نزدیک 18 سالش بود که به عنوان راننده پروژه با ما کار میکرد, هر وقت که به جاده صاف و کم تردد جم - انارستان میرسیدیم, بهش میگفتم : « مهدی! چیزی برای از دست دادن تو زندگیت داری؟ » اونم جواب میداد : نه, مهندس!!! من دوباره میگفتم:« منم مثل تو هستم و چیزی برا از دست دادن ندارم, حالا که اینطوریه میتونی کاری کنی که عقربه سرعت سنج ماشین به سمت راستش بچسبه» و اینجوری عملیاتی که ما اسمش رو گذاشته بودیم "عملیات جنون سرعت" آغاز میشد, یکی دو سال به این منوال بود تا اینکه من برای پروژه دیگه ای اومدم تهران و بعد از دو سال دوباره به کنگان برگشتم, مهدی همچنان اونجا بود و طبق معمول با مهدی برای سرکشی به پروژه ها رفتیم, همین که به جاده جم- انارستان رسیدیم به مهدی اسم رمز عملیات "جنون سرعت " رو گفتم ولی اینبار مهدی مثل دفعه های قبل نبود, سرش به سمت من چرخوند و آروم گفت : «مهندس شرمنده, من دیگه خیلی چیزا واسه از دست دادن دارم, هم زن دارم و هم بچه!!!» منم برای اینکه کم نیارم زدم به خط شوخی و بهش گفتم :« امون از دست جنوبی ها, هنوز بوی شیر از دهن بچه هاشون قطع نشده میرن واسشون زن میگیرن ...»
نمیدونم چرا این روزا که یه عده پیش بینی میکنن اگه اسفندیار رحیم مشایی رد صلاحیت بشه, جریان دولت زمین و زمان رو بهم میریزه و فلان کار رو میکنه و بهمان نامه رو افشا میکنه, همش یاد قیافه مهدی می افتم وقتی که دیگه نمی تونست به سیم آخر بزنه, چون دیگه خیلی چیزا داشت که نگران از دست دادنش بود؛ به سیم آخر زدن خیلی سخته اگه هم خود آدم و هم اعضای تیمش "چیزی برا از دست دادن داشته باشن".....

No comments:

Post a Comment