حرفهای عادی

Sunday, September 15, 2013

بی مسئولیت های نمونه

همیشه برام "کارمند نمونه" با "بی مسئولیتی" مترادف بوده؛ هیچ گاه دوست نداشتم که از نظر سازمان "کارمند نمونه" باشم, البته این حس دو طرفه بوده و تا حالا سازمانهایی که توش کار کردم هم دوست نداشته اند که من را "نمونه" بدانند, خودم هم مثل آدمهای عقده ای نسبت به جذب و همکاری با "نمونه" ها اکراه دارم و تا جایی که تونستم زیر بار کار با این دسته آدمها نرفته ام؛  حالا چرا با "نمونه" ها مشکل دارم؟ کسانی که آرام حرف میزنند, با عینک به دقت گزارشها را میخوانند, بعضی وقتها زیر برخی جملات خط میکشند, لباس مرتب و اتو کشیده میپوشند, با همه خوب هستند, تقریبا هیچ دشمنی در سازمان ندارند و همواره تلاش میکنند رضایت بالادست و پایین دست را جلب کنند؛ ظاهرا تا اینجای کار خیلی بَد نیست اما مشکل وقتی پیش می آید (که عموما پیش می آید) منافع سازمان با منافع پایین دست یا بالادست در تضاد قرار میگیرد و این افراد معمولا مسئولیت سازمانی شان را قربانی حفظ وجهه و "نمونه" بودن میکنند و میشوند آدم خوب داستان....


پ.ن: این موضوع هم مثل سایر موارد استثتاهایی دارد که واقعا استثنا هستند.

No comments:

Post a Comment