حرفهای عادی

Wednesday, August 1, 2012

نگهبانهایِ زندانی


احتمالا برای شما هم اتفاق افتاده که تو جمعی دعوت بشید که تعدادی آشنا و چند نفری هم نیمه آشنا دور هم جمع شده باشن و صحبت به موضوعی کشیده بشه که شما و احتمالا کل جمع نسبت به صنفی( مثلا روحانیون, حزب سیاسی, گشت ارشاد و ...) انتقاد داشته باشید و شما هم منبر رو به دست بگیرید و شروع کنید به انتقاد کردن  و یهو متوجه بشید که بقیه  علی رغم موافقتشون با شما, ساکتند و شما رو همراهی نمیکنند و یا با اشارهِ چشم میخوان چیزی رو به شما بگن, ولی شما هم غافل از همه جا, همچنان به منبرتان ادامه میدید, تا اینکه بالاخره یکی تو جمع میگه:« البته همشون اونجوری نیستند» و برای نمونه یکی از کسایی که تو جمع نشسته و به شدت سُرخ شده رو نشون بده و بگه:« که پدر ایشون هم اونجا کار میکنه و آدم خوبیه»....
بعضی وقتا ما به دلیل اینکه در شرایط و موقعیت بعضی افراد قرار نداریم, نسبت به اون افراد داوری های میکنیم که میتونه با واقعیت خیلی متفاوت باشه, مثلا وقتی که فهمیدم راننده آژانسی که نیمه شب منو به فرودگاه رسوند, بخشی از زنجیره " گشت ارشاد" هست و احساس میکنه که در بند, گرفتار شده و برای آزادیش( بازنشستگی) لحظه شماری میکنه, متوجه شدم هیچ وقت نمی تونم عمق فشاری که اون و خانواده شون تحمل میکنن را درک کنم....
...

No comments:

Post a Comment