حرفهای عادی

Saturday, September 22, 2012

پارک و پادگان

سال 75 هم مثل الان بحث اسلامی کردن دانشگاهها داغ شده بود و مسئولان دانشگاه فقط تونستن دانشکده ما رو که تعداد دخترها و پسرهاش تقریبا برابر بود از هم جدا کنن و این بود که ما بعد از دو ترم که سر کلاس مختلط  رفته بودیم, اسلامی شدیم و همه کلاسهامون از هم جدا شد و با برداشته شدن  قید و بندهای حضور دخترها در جوارمون, خلاقیتهامون گُل کرد و هر کی تلاش میکرد از این فرصت استفاده کنه وکارهایی بکنه  که نمی تونست  سر کلاس مختلط انجام بده و من هم که همش دنبال فرصت برای کار فرهنگی!!! بودم  در یه حرکت شبه فرهنگی, برنامه جمله نویسی راه انداختم وهمین که کلاس شروع میشد کلمه ای بالای یه ورقه A4 می نوشتم و از بقیه می خواستم که تعریفشون رو از اون کلمه تو یه جمله بنویسن و برگه رو تو کلاس دست به دست بچرخونن تا همه بتونن جمله اشون رو تو اون ورقه بنویسن و در آخر یه صفحه داشتیم با کلی جملات طنز, تلخ , ادبی و البته بی ادبی!!! وتعدادی از جملات رو برای روزنامه دیواری یا نشریه انتخاب میکردم و اصل این اوراق رو هنوز هم به عنوان یادگاری نگه داشتم....
یه بار که موضوع جمله نویسی رو "دانشگاه" انتخاب کرده بودم یکی از بچه ها جمله ای نوشت که هیچ وقت از یادم نمیره :
"دانشگاه برای دانشجویی تهرانی پارک و برای دانشجویی شهرستانی پادگان است."

No comments:

Post a Comment