من از این آدمای که از دور بوی کباب شنیدن و تو
حاشیه حرفهای یکی از دوستاشون که اونم با 10 واسطه با یک کلاغی در ارتباط هست, 100
تا کلاغ تحویل میدن, زیاد دیدم و باهاشون
کلی حال میکنم و هیچ وقت تو ذوقشون نیمزنم و حتی بعضی وقتا تو عالم خیال باهاشون شراکتهای
میلیاردی به هم میزنم و سوخت رو از عراق
به افغانستان حمل میکنیم تا به ارتش ناتو بفروشیم و از اونجا قطعات یدکی تویوتا به تهران می آریم
و با سودش یه زمین اوقافی رو به مفُت میخریم و با گرو گذاشتن تارِ سبیلی وام ساخت
برجی رو میگیریم و با ساخت و ساز سرمایه بیشتری جور میکنیم تا بتونیم بنزین بیشتری
از عراق به افغانستان حمل کنیم و .....
و صبحش هر دوی ما دیر بیدار
شده و از ترس اینکه اضافه کاریمون خط بخوره و توبیخ بشیم با عجله و صبحانه نخورده
از هم جدا میشویم و طرحهامون فراموش میشه تا وقتی دیگر که هم رو ببینیم و طرحی
جدید در مورد مجوز صادرات مس بریزیم ....
No comments:
Post a Comment