حرفهای عادی

Tuesday, December 4, 2012

ذهن های پَر

همیشه دوست داشتم که آدم متفاوتی باشم؛ همه بچه های دانشکده رفتن زبان پاسکال رو برای درس مبانی کامپیوتر انتخاب کردند, من زبان C  رو برداشتم و چون تنها شاگرد کلاس بودم به حد نصاب نرسید و ناچار شدم که مثل بقیه پاسکال بخونم؛  تو درس ورزش تخصصی(2) شمیشیر بازی رو انتخاب کردم که این هم به حد نصاب نرسید و همین روحیه "تفاوت طلب" باعث شد که  پایان نامه کارشناسیم رو با استادی بگیرم که تازه به دانشکده ما اومده بود و همه اطلاعات من ازش محدود به خاطرات عجیب و غریبِ تکنسین آزمایشگاه عملیات واحد بود که دو ترم باهاش کار کرده بود و معتقد بود که این آدم کمی "شیرین عقل" و در عین حال "باسواده", یا علی گفتم و کار رو باهاش  شروع کردم,  یواش یواش تونستم باهاش دوست بشم و از اطلاعات علمی و   فنی اش استفاده کنم و وقتی اونم شور وعلاقه من رو به کار دید خیلی بیشتر از حد یه پایان نامه کارشناسی مایه گذاشت و به شهادت دوست و دشمن  پایان نامه خوبی از کار در اومد ولی پایان نامه یه مشکل داشت و دو تا آدم غیر معمول, پایان نامه عجیبی تدوین کرده بودند, چون پایان نامه همش 32 صفحه بود و هر کی که میدیدش کمی تعجب میکرد و بعد میخندید, تا اینکه پایان نامه رو با همون وضع تحویل گروه فرایند دادم و رئیس گروه پایان نامه رو درجا برگردوند و ازم خواست که  صفحات پایان نامه رو حداقل به 80 صفحه برسونم ولی مشکل اینجا بود که استادم زیر بار این موضوع نمی رفت و میگفت:  هر چی محصول خالص تر باشه قیمت و ارزشش بالاتره, من قبول نمیکنم "آب قاطی پایان نامه کنم"  و منم که باید تا آذرماه  دفاع میکردم تا ثبت نام فوق لیسانسم دچار مشکله نشه,علی رغم میل باطنی کلی ازش خواهش کردم تا بالاخره اجازه داد تعدادی از ترجمه هام رو که خیلی هم به موضوع ربط نداشت بریزم توش!!! و مطالبش رو آبکی کنم و وقتی که جلسه دفاع تموم شد بعد از اینکه ممتحنین سئوالاتشون رو پرسیدند, استادم بلند شد و گفت : در مورد مسائل علمی حرفی ندارم که بگم ولی "ذهن و عقل مردم زباله دان نیست که هر چیز به درد نخوری رو توش بریزیم و بیخودی حجم مطالب رو زیاد کنیم ....."
همین حرف استاد رو با واسطه به نقل از "دکتر ملکیان" هم شنیده بودم و همیشه تکرار میکردم, تا اینکه برادر کوچکم به من     گفت : "تو که خیلی به این جمله علاقه داری چرا تو فیس بوک, ذهن دوستات رو با زباله دان یکی کردی و هر مطلبی که میخونی و خوشت میاد رو share میکنی, عزیزم گزینه لایک رو برا این وقتا گذاشتن  ......" بعد این تلنگر سنگین بود که  در مورد share  یا tag کردن عکس یا مطلب خیلی وسواس به خرج میدم و اینجا هم به عنوان یه دوست کوچیک از دوستانی که همینجوری با دلیل و بی دلیل هی  مطلب share   یا tag میکنن  خواهش میکنم اینقدر آب قاطی صفحه شون نکنن, حیفه که غلظت  حرفاتون کم بشه و ذهن ما هم  بو بگیره.....

No comments:

Post a Comment