حرفهای عادی

Tuesday, December 11, 2012

تقدیر تجلیل

از وقتی که مشغول به کار شدم خیلی از همکارام یا مدیرام به سن بازنشستگی رسیدن و شرکت رو ترک کردند ولی بنا دلایل زیادی که تو ایران وجود داره, دوباره به نحو و در قالب  دیگه ای مثل مشاور یا MC  به سرکار برگشتن ولی یکی از مدیرای سابقمون وقتی بازنشست شد, موبایل دولتی اش رو تحویل داد, موبایل شخصیش رو هم بعد از مدتی خاموش کرد و رفت و تو 5 سالی که از بازنشستگی اش میگذشت حتی یه بار هم به شرکت سر نزد و هیچکی ازش خبری نداشت تا اینکه امروز تو مراسم ختم یکی از همکارای سابقمون دیدمش و وقتی مراسم تموم شد رفتم سراغش و باهاش سر صحبت رو باز کردم, دیدم خیلی  دلش پُره و خیلی گلایه داشت , میگفت: « وقتی بازنشست شدم حتی یه مراسم "تودیع ساده" هم برام نگرفتن تا اینکه بعد از چند ماه از طرف "روابط عمومی"  تماس گرفتن و وبهم خبر دادن  که شرکت یه مراسم "تجلیل" برام گرفته و میتونم چند نفری از اقوامم رو هم برای مراسم ببرم, من هم خیلی خوشحال شدم که بالاخره قدر زحماتم رو دونستن و زود به خانواده ام, عروسم و دامادم خبر دادم و ازشون برای شرکت تو مراسم دعوت کردم, ولی وقتی رفتیم به سالن دیدم خبری از مدیران نیست و سالن پر از بچه های دبستانی و کوچولو شده, اولش فکر کردم اشتباه اومدم و برا اینکه جلو عروس و دامادم ضایع نشم, به بهونه دستشویی سالن رو ترک کردم و از یکی از کارمندا پرسیدم که مراسم رو درست اومدم یا نه؟ و اون هم مطمئنم کرد که مراسم رو درست اومدیم و ازم خواست تا کمی صبر کنم تا "مجری معروف" برنامه برسه و مراسم شروع بشه, تا اینکه بالاخره "مجری معروف" با کمی تاخیر رسید و رفت بالای سِن و با همون شور و حرارت همیشگی که تو برنامه هاش داشت, بلند فریاد زد و به بچه ها و شکوفه های خوب و نازنین سلام کرد.......
 برای مراسم " عمو قناد" !!!! دعوت شده بود و وقتی "عمو قناد" بیچاره از رو دست نوشته فهمید که مراسم "برای تجلیل از بازنشستگان و همچنین تقدیر از شکوفه های انقلاب (مهد کودکی ها) " هست, شُکه شد و یهو هنگ کرده بود و نمیدونست چه جوری مراسم رو جمع کنه و همش دست و پاش رو گم و هی قاطی میکرد, من هم که پیش خانواده ام  حسابی ضایع و خیس عرق شده بودم  نمیدونستم چیکار کنم و چه جوری از این وضعیت خلاص شم تا اینکه "عمو قناد" اسمم رو از روی کاغذی که بهش داده بودند خوند و من رو به همراه تعدادی بچه شش تا 10 ساله به  بالای سن دعوت کرد تا ازمون تقدیر کنه !!!!
 مراسم ادامه داشت و حرفهای "عمو قناد" مثل پُتک تو سرم بود همش دوست داشتم که این برنامه  "خواب و کابوس باشه" و زود تموم بشه و آرزو میکردم  کاش اصلا به مراسم دعوت نشده بودم و نرفته بودم,  تا چند روزبعدش هم اثر اون شب رو دهنم مونده بود و نه حرفی میتونستم بزنم و نه چیزی  میتونستم بخورم و تصمیم گرفتم دیگه تو هیچ مراسمی که به شرکت ربط داره شرکت نکنم و این مراسم ختم رو هم برا این شرکت کردم که متوفی وقتی به دلیل اختلاف با مدیران وقت 2 سال زودتر از موعد بازنشست شد, من هم مثل بقیه حتی بهش یه بار هم زنگ نزدم و با اینکه خیلی برا شرکت کار کرده بود ولی هیچ تقدیر و تجلیل خشک و خالی هم ازش نکردیم....»

No comments:

Post a Comment