حرفهای عادی

Monday, January 14, 2013

وقتی خشکسالی میشه, اولش گاوها خوشحال میشن

وقتی بانک میرم و تو نوبت میشینم, حس کنجکاویم حسابی گُل میکنه و تلاش میکنم از کارو بار مردمی که تو صف وایستادند  سر در بیارم, ناخودآگاه به حرفهاشون گوش میدم؛ مثل دیروز صبح که کنار دست دو نفر نشستم, کت شلوار مرتبی پوشیده بودند و از حرفاشون فهمیدم که یه شرکت ساختمانی دارن و برای وزارت نیرو پروژه اجرا میکنن, حرفاشون تقریبا مثل بقیه مردم بود و از نابسامانی سیستم یکی از کارفرماهاشون حسابی می نالیدند تا اینکه از بلندگوی بانک شماره یکیشون رو صدا کردند وهمین که پا شد به سمت باجه بره,  گفت: « خلاصه, فکر کنم این پروژه قرار نیست تموم بشه و فقط یه سفره برای عده ای پهن شده تا توش یه لِفت و لیسی بکنن, درست شده مثل قدیما که خشکسالی میشد یا محصول آفت میزد, کشاورزا که می دیدند محصولشون ارزش برداشت نداره, گاوها رو تو مزرعه یا باغ رها میکردند تا حداقل گاوها بتونن سیر بچرن و گاوها هم نامردی نمیکردند و هرچی دم دهنشون میرسید رو خراب میکردند و میخوردند غافل از اینکه تو زمستون علوفه ای در کار نیست و زودتر از موعد به کشتارگاه میبرنشون...»

No comments:

Post a Comment