حرفهای عادی

Sunday, October 19, 2014

از حال تا کِیف

"سپیده دمِ جواد یساری" را دوست دارم و باهاش حال میکنم, قبلا تو اورکات و الان تو فیس بوکم,  شاید هم روزی برسد که این حقیقت را تو رزومهِ کاریم - در قسمت علاقمندی ها- هم بنویسم. خودم می دانم به شما هم می گویم که از موسیقی چیز زیادی نمی فهمم, ملاک ارزشگذاری هایم, "حال" است, اگر با صدای یا نوایی "حال" کنم از آن خوشم می آید, کاری هم به حرف این و آن ندارم, رودربایستی هم ندارم, خجالت هم نمی کشم. دوره دانشگاه عاشق "شهرام " از خانواده "ناظری" -نه شبپره- بودم, تعدادی هم دوستِ اوستای کار داشتیم که شجریان را دوست داشتند, اما من خوشم نمی آمد, به دلم نمی نشست. وقتی شهرام ناظری "زمستان" را میخواند با تمام وجود سرما را حِس میکردم اما فکر میکردم شجریان دارد ادا در می آورد. در هر صورت دوستان اهل فن نتوانستند قانعم کنند که شجریان از شهرام بهتر است, لااقل من این حس را نداشتم. خواننده های جدید را با "خشایار اعتمادی" شناختم که صداش رو رادیو پیام, سالهای 74- 75 در ساعات نیمه شب پخش میکرد, ادای داریوش را در می آورد, اما ما خوشمان می آمد. خواننده های جدید را دوست نداشتم و شاید بهتر بگویم درکشان نمیکردم,  تا اینکه شعر و صدای "عصار" با حال هوای اون دوران سازگار بود که نمی خواست "عروسکی"  باشد تا در " کنج دیوار" گذاشته شود و از "ابن ملجم ها"ی میگفت که "در صفوف ایســـــتاده بـر نمـــــاز" بودند. با "چاوشی " هم "حال" می کردیم وقتی با صدای محزونش از معشوق, می خواست " گوشی را بردارد" تا عاشق شیدای, با صداش" یه ذره آروم" بشود.  خواننده بود که  بعد از خواننده دیگر ظهور میکرد, من که نمی شناختم اما بعضی هایشان خوب بودند و صدایشان "حال" میداد, شاید باورتان نشود, چند هفته وقت صرف کردم تا بفهمم آهنگ "دلبر" را "امید حاجیلی" خوانده است, اما از بقیه کارهاش خوشم نیامد, چند روز پیش کنسرت "مرتضی پاشایی" بود, همانی که آهنگ تیتراژ "ماه عسلِ علیخانی" را خوانده است. می گوید سرطان دارد. شیمی درمانی, موهایش رو کاملا از بین برده. اما سرشار از امید و انرژی است. کنسرتش حسابی شلوغ بود کلی هوادار دارد, شاید به خاطر سرطانش باشد که او را تبدیل به نماد مقاومت کرده است, با این حالش هنوز می خواند. جالب بود با جسارت میگفت که پرسپولیسی است. رهبری فرد و افشین پیروانی هم آمده بودند, اما من اصلا "حال" نکردم, اما جمعیت بر خلاف من بودند. همراه با پاشایی,  یکصدا آهنگش را تکرار میکردند, انصافا هم انرژی می گذاشت و انرژیش را منتقل میکرد. انگار نه انگار که بیمار است. خودتان را جای او بگذارید, من اگر جایش بودم, اصلا نبودم!! خلاصه جمعیت حال میکردند, همانگونه که من یک زمانی با شهرام ناظری حال میکردم, کسی که یک بار به خاطرش حسابی ضایع شدم, زمانی که خواستم به برادرم کوچکم نشان دهم "شهرام" چه صدای با احساسی دارد, آهنگ "یاد گار دوست" را برایش گذاشتم, موسیقی شروع شد, صبر کردیم تا استاد بخواند, اما استاد نخواند, صبر کردیم, باز استاد نخواند, آهنگ ادامه داشت تا استاد افتخار داد و چند بار "آی عزیز دل" را با آواز تکرار کرد, باز آهنگ بود, تا بالاخره آواز شروع شد, برادرم گفت: تو این نیم ساعتی که صبر کردیم , شهرام ناظری بخونه می تونستیم سه – چهار با آهنگ " تو بودي تمام هستي و مستي و راستي و تمام قصه من" رو بشنویم, منم زود گفتم: « اینکه چیزی نیست, تو همین مدت, عباس قادری میتونست چند بار بره زیارت و برگرده... » و بعد ترانه را عوض کردیم و به صدای دلنشین عباس قادری گوش دادیم و حسابی کِیف کردیم!!!

No comments:

Post a Comment