یه شرکت کوچیک پیمانکاری هست که با ما کار میکنه
و 25 تا 30 نفر پرسنل دفتری, خدمات , مهندسی و مدیریتی داره که
اغلبشون با هم فامیل یا دوستای صمیمی هستن
و سالهای زیادی بود که با هم کار میکردند و و روابط خیلی دوستانه ای بینشون وجود
داشت و این روابط خوب باعث شده بود که شرکتشون تو شرکتهای طرف قرارداد ما از همه
بهتر و منظم تر باشه تا اینکه پسر سهامدار اصلی (که همزمان مدیرعامل شرکت هم هست)
با اخذ مدرکِ دکترای ترافیک از دانشگاهی نیمه معتبر از فرنگ فارغ التحصیل شد و به
ایران برگشت و با پشتیبانی پدرش روشهای نوینی رو( که تو کتابا خونده بود و یا از
این و اون شنیده بود) تو شرکتشون اعمال کرد و مثلا در یک اقدام ابتکاری برای اینکه انگیزه کارکنان افزایش پیدا کنه, پشنهاد
کرد هر ماه یکی از پرسنل به عنوان کارمند نمونه انتخاب و بهش یک ربع سکه پاداش
داده بشه و برای این کار فرمهای تهیه کرد که توش ردیفهای بود که براشون امتیازهای
در نظر گرفته شده بود و کارمندا بایستی برای هم فرمها رو پر میکردند و نهایتا هر
کی امتیاز بیشتری می اورد به عنوان کارمند نمونه انتخاب میشد......... دو سه ماه
اول به خوبی و خوشی پیش رفت تا اینکه دسته
و جناح بندی ها شروع شد , پرسنل به هم امتیاز قرض میدادند و بعضی وقتا امتیاز می
خریدند و یواش یواش به جان هم افتادند و هر کی سعی میکرد اون یکی رو خراب کنه تا
خودش امتیاز بهتری بیاره و به این ترتیب کم کم اوضاع, نظم و نظام شرکت به هم ریخت
و کارا خراب و دیر انجام میشد و صدای همه مشتریها و کارفرماهاشون دراومد تا اینکه
مدیرعامل ( پدرِ پسر خلاق) همه رو جمع کرد وزونکن فرمها رو جلوی همه کارمندا
ریخت تو سطل آشغال و گفت دیگه اجازه نمیده
از این مسخره بازیها تو شرکتش راه بیفته و بساط کارمند نمونه رو جمع کرد ولی هنوز
که هنوزه اثرات اون روزای محدود از بین نرفته و به نظر میرسه سالها طول بکشه تا
اوضاعشون به روز اول برگرده.....
No comments:
Post a Comment