حرفهای عادی

Monday, October 22, 2012

بفرمایید شام

یه شرکت کوچیک پیمانکاری هست که با ما کار میکنه و  25 تا 30 نفر پرسنل  دفتری, خدمات , مهندسی و مدیریتی داره که اغلبشون با هم فامیل  یا دوستای صمیمی هستن و سالهای زیادی بود که با هم کار میکردند و و روابط خیلی دوستانه ای بینشون وجود داشت و این روابط خوب باعث شده بود که شرکتشون تو شرکتهای طرف قرارداد ما از همه بهتر و منظم تر باشه تا اینکه پسر سهامدار اصلی (که همزمان مدیرعامل شرکت هم هست) با اخذ مدرکِ دکترای ترافیک از دانشگاهی نیمه معتبر از فرنگ فارغ التحصیل شد و به ایران برگشت و با پشتیبانی پدرش روشهای نوینی رو( که تو کتابا خونده بود و یا از این و اون شنیده بود) تو شرکتشون اعمال کرد و مثلا در یک اقدام ابتکاری  برای اینکه انگیزه کارکنان افزایش پیدا کنه, پشنهاد کرد هر ماه یکی از پرسنل به عنوان کارمند نمونه انتخاب و بهش یک ربع سکه پاداش داده بشه و برای این کار فرمهای تهیه کرد که توش ردیفهای بود که براشون امتیازهای در نظر گرفته شده بود و کارمندا بایستی برای هم فرمها رو پر میکردند و نهایتا هر کی امتیاز بیشتری می اورد به عنوان کارمند نمونه انتخاب میشد......... دو سه ماه اول به خوبی و خوشی  پیش رفت تا اینکه دسته و جناح بندی ها شروع شد , پرسنل به هم  امتیاز قرض میدادند و بعضی وقتا امتیاز می خریدند و یواش یواش به جان هم افتادند و هر کی سعی میکرد اون یکی رو خراب کنه تا خودش امتیاز بهتری بیاره و به این ترتیب کم کم اوضاع, نظم و نظام شرکت به هم ریخت و کارا خراب و دیر انجام میشد و صدای همه مشتریها و کارفرماهاشون دراومد تا اینکه مدیرعامل ( پدرِ پسر خلاق) همه رو جمع کرد وزونکن فرمها رو  جلوی همه کارمندا ریخت تو سطل آشغال و گفت دیگه  اجازه نمیده از این مسخره بازیها تو شرکتش راه بیفته و بساط کارمند نمونه رو جمع کرد ولی هنوز که هنوزه اثرات اون روزای محدود از بین نرفته و به نظر میرسه سالها طول بکشه تا اوضاعشون به روز اول برگرده.....

No comments:

Post a Comment