حرفهای عادی

Tuesday, October 23, 2012

اولین بارون امسال

 زندگی تو سنین ابتدای جوانی با یه سری جوون 18 تا 23 ساله توی خوابگاه برام کلی خاطرات شیرین درست کرده که هر بار به دلیلی که یادشون می افتم کلی لذت می برم و لبخند رو لبام میشینه که توضیحش برا کسایی که اون فضا رو درک نکردن سخته, مثلا امروز که تهرون بارون میبارید و به همین دلیل خیابونهای تهران به شدت ترافیک بود, من تو تاکسی نشسته بودم و مثل بقیه مسافرها از ترافیک خیابون ولی عصر کلافه و عصبی شده بودم که یهو یاد آرزویی افتادم که بعضی بچه ها تو دوران خوابگاه داشتن و هر وقت که تهرون بارون می اومد, دوست داشتن که میتونستن دست عشقشون - که عموما یک طرفه هم بود- رو بگیرن و از میدون ولی عصر تا میدون ونک( در عشقهای حاد تا پارک وی) رو با پای پیاده و زیر بارون باهش قدم بزنن......
البته یه تعدادی - که تعدادشون کم هم نبود- به آرزوشون رسیدن ولی چون من اهل دادن آمار نیستم, نمیتونم هویتشون رو فاش کنم, پس خواهش میکنم شما هم اصرار نکنید!!!!

No comments:

Post a Comment