حرفهای عادی

Wednesday, October 10, 2012

درگیریها


چند ماه هست که  یه سالن ورزشی رو با کلی گرفتاری و پارتی بازی تونستیم  برای ساعت 5 تا 7  روزهای  یکشنبه اجاره کنیم تا با بچه های شرکت بریم و فوتسال بازی کنیم, این هفته یکی از بچه های خوب و ساکت شرکت که معمولا سر وقت خودش رو به سالن میرسونه با رنگ پریده و با یک ساعت تاخیر اومد, ازش پرسیدیم که چی شده و چرا دیر اومدی؟ با کلی اصرار گفت که  میخواستم  از شرکت خارج بشم تا بتونم سر موقع به سالن فوتبال برسم که  تو آسانسور یکی از مدیرامون رو دیدم که کلی کاغذ  زده بود زیر بغلش و داشت با موبایلش حرف میزد, همین که حرفاش تموم شد, سلام و علیکی کردیم و از باب تعارف بهش گفتم : شما هم بفرمایید بریم فوتبال....
-          جواب داد: بیکاریا ....
-          منم بدون اینکه فکر کنم, زود جواب دادم : عقل سالم در بدن سالم...
-          اونم گفت : یعنی الان تو عقل داری؟
-          منم گفتم : نه تو عقل داری؟
دیگه جر و بحث و ادامه پیدا کرد و ......

No comments:

Post a Comment