یه بار ما با مدیرعامل یه شرکتی که اتفاقا آدم
با تجربه و جا افتاده ای بود و شرکتش هم رتبه
یک صنعت داشت در مورد موضوعی از قراردادمون دچار اختلاف تفسیر شده بودیم و ناچار
شدیم برای چند ماه به صورت مستمر و هفته ای 2- 3 بار با ایشان جلسه بزاریم تا موضوع
مورد اختلاف که به نظر ما خیلی ساده و
قابل درک بود رو تو "مذاکره" به ایشون بقبولانیم ولی این مذاکرات کاملا
ناامید کننده و بدون نتیجه ادامه داشت و تقریبا داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که
باید بر خلاف میل باطنی از "قدرت کارفرمایی" استفاده کنیم و با زور
قانون تفسیرمان رو اِعمال کنیم و این شد که برای آخرین بار با ایشان جلسه گذاشتیم
تا "اتمام حجت" کنیم و من که کاملا ناامید بودم در جلسه آخر ساکت نشسته
بودم و شاهد بحث همکارام باهاش بودم که یهو فکری به ذهنم رسید و به همکارام گفتم:
ایشان "آذری زبان" هستند و من هم "ترک", اجازه بدید به زبان
تُرکی بهشون توضیح بدم و شروع کردم به زبان شیرین مادری, موضوع رو توضیح دادم که
آقای مدیرعامل وسط حرفام پرید و با خنده آرومی به ترکی بهم گفت: « می فهمیدم که چی
می گفتید ولی نمی خوستم بفهمم, حالا هم ظاهرا مجبورم که بفهمم» و اینجور شد که
فهمید!!!
No comments:
Post a Comment