حرفهای عادی

Tuesday, July 16, 2013

شاعران غمگین

دهه اول سال گذشته بود که تاریخ مراسم عروسی ما مشخص شد, 18 تیر!!! اول نپذیرفتم که تو سالگرد 18 تیر مراسم عروسی بگیرم ولی هیچ سالنی برای قبل از ماه رمضان خالی نبود, مخصوصا سالنهای شرکت نفت؛ ما هم که همیشه در مقابل شرایط سخت, زود کوتاه می آییم, پس خیلی زود تسلیم شرایط شدیم, اولین کاری که باید میکردیم چاپ کارت دعوت مهمانان بود, رفتیم کارت سفارش بدیم یه آلبوم مقابلمان گذاشتند که توش از شعرهای کلیشه ای پر بود و هیچ یک از شعرها به دلمان ننشست, کمی تلاش کردیم تا شعری مناسب به یاد بیاریم ولی مطلبی به یادم نیامد, دلیل هم مشخص بود؛ من خیلی اهل شعر نبودم, هیچگاه نتوانسته بودم با این مقوله ارتباط برقرار کنم, خیلی  کم اتفاق افتاده بود که تو حرفام از شعر استفاده کنم, شاید به همین دلیل بود که توان به خاطر سپاری اشعار را ندارم و تقریبا هیچ شعری را از بَر نبودم و  نیستم؛ همین که اومدم بیرون زود به رضا پروین زنگ زدم, "شایسته سالاری" یعنی همین دیگه!!! رضا پروین تنها فردی بود که می توانست "شعر شاد" بگوید یا به خاطر داشته باشد, نیم ساعت با هم حرف زدیم و شعرها را مرور کردیم, تقریبا هیچ شعر شادی به غیر از همان "آلبوم کلیشه ای" سروده نشده بود یا حداقل رضا و من به یاد نیاوردیم؛ انگار شاعران فقط میتوانسته اند شعرهای غمگین بسرایند, شاعر قصه های شاد کم بود یا اصلا نبود؛ همه شعرها غمگین و پر غصه بود,اگر هم شعر بود که میخواست شاد باشد زود به جلفی نزدیک شده بود,  اما رضا به من قول داد یک شعر زیبای شاد برای کارت دعوت من بسراید و تا شب نشده, هدیه ای زیبا و با ارزش برایم فرستاد....

No comments:

Post a Comment