حرفهای عادی

Sunday, July 7, 2013

آفتاب شرق

فرض کنید که شما دختر بیست و چند ساله رئیس جمهور یک کشور آسیایی هستید که در دانشگاه هاروارد درس میخوانید و برای تعطیلات تابستانی به کشورتان برگشته اید, ناگهان می بینید که خانه و کاشانه شما در محاصره ارتش قرار میگیرد, بله درست میبینید فرمانده ارتش کشور - که از قضا پدرتان او را از درجه های پایین به فرماندهی کل ارتش منصوب کرده - کودتا میکند و پدرتان را سرنگون و بعد از مدتی اعدام میکند, بله اعدام میکند؛ شما چه میکنید؟ دست به اسلحه میبرید, کشور را ول میکنید و به دنبال کارتان میروید؟ مایوس و ناامید میشوید؟ از فرط ناراحتی و ناامیدی خودکشی میکنید؟ یا ........
این داستان بی نظیر بوتو هست, دختری که در جامعه سنتی و مردسالار پاکستان ماند, ایستادگی و مبارزه کرد؛ هیچگاه از اعتقاد به دموکراسی و روشهای صلح آمیز عقب نشینی نکرد, همواره با خشونت مخالفت کرد و توانست دوباره با رای مردم پاکستان به قدرت برگردد و انتقام نگرفت و نگذاشت که به بهانه خون پدرش نهال ضعیف دمکراسی در پاکستان خشک شود و سرانجام هم با خون خودش مجددا مردم و رایشان رو به صحنه برگرداند و در مقابل کسانی ( از جمله برادرانش) که روشهای او را نمی پسندیدند ایستادگی کرد چون اعتقاد داشت چاره ای جز دمکراسی وجود ندارد, میگفت اینقدر در صحنه می مانیم تا مجبور به برگزاری انتخابات و قبول نتایج آن شوند......
پ.ن 1: متاسفانه در جامعه سنتی پاکستان گروههای اسلام گرا به رهبری جماعت اسلامی پاکستان و نظامیان در مقابل دمکراسی مقاومت میکردند و دستگاه قضایی این کشور نیز تحت تاثیر این دو عامل رای های سیاسی عجیب و غریب زیادی صادر کرده است که بارها این آرا سیاسی پس از سالها نقض شده و محکومان تبرئه شدند؛ این دو گروه همواره برای رسیدن به مقصود با ایجاد شایعه و جوسازی تلاش میکردند تا بی نظیر بوتو و همسرش را به فساد مالی متهم کنند و متاسفانه گاهی به دلیل بعضی بی مبالاتی اطرافیان  بی نظیر بوتو این شایعات در افکار عمومی پذیرفته میشد....
پ.ن2:  "آفتاب شرق" نام کتابی است که داستان زندگی بی نظیر بوتو در آن نقل شده است.

No comments:

Post a Comment