حرفهای عادی

Sunday, February 10, 2013

آرزوی محدودیت

محدودیت, محدودیت نیست, بعضی وقتا مصونیت است, مصونیت از بلا تکلیفی و سرگردانی, مثال ساده اش وقتی که روزهای تعطیل تو خونه تنها هستم, تلاش میکنم به علائقم برسم, از کانالهای تلویزیون ملی تا تلویزیونهایی غیر ملی, اینترنت, فیس بوک, کتاب, فیلم, موسیقی, سایتهای تخصصی, سرگرمی, ورزش و ... رو امتحان می کنم اما هر گزینه ای زود جاش رو به انتخابی دیگه میده و هنوز شجریان شروع نکرده هوس مارتیک به سرم میزنم و داستان ادامه پیدا میکنه طوری که از هر اتاقی یه صدا میاد و نزدیک غروب که میشه, می بینم نه چیزی خوندم, نه چیزی دیدم و نه کاری کردم و شبیه دانشجویی میشم که انواع جزوه رو از یک درس جمع کرده ولی اینقدر جزوه هاش زیاد شدن که شب امتحان نمی دونه کدومش رو بخونه و در نهایتِ بلا تکلیفی هیچ کدوم رو نمیتونه بخونه, خودم به این حالت میگم" مریضی بی قراری", مریضی که نتیجه " آزادی و قدرت انتخاب" بدون هزینه هست و اگه درمان نشه می تونه ما رو در سرگردانی غرق کنه و اینجور میشه که بعضی وقتا آرزوی محدودیت میکنم, آرزوی دوره ای که انتخاب هامون محدود بود, زمانی که اینقدر یک فیلم رو میدیدم که تک تک دیالوگ هاش رو از حفظ میشدیم و خط خط کتابها رو به دقت میخوندیم و زیر هر جملهِ مناسب, خط قرمزی میکشیدیم .....

No comments:

Post a Comment